معنی کلمه سپیده در لغت نامه دهخدا
چنین تا سپیده بر آمد ز جای
تبیره بر آمد ز پرده سرای.فردوسی.سپیده چو از جای خود بر دمید
میان شب و تیره اندرخمید.فردوسی.چو آهیخت بر چنگ شب روز تیغ
ستاره گرفت از سپیده گریغ.اسدی.سپیده چو برزد سر از باختر
سیاهی بخاور فرو برد سر.نظامی.خروس کنگره عقل پر بکوفت چو دید
که در شب امل من سپید شد پیدا.خاقانی.- سپیده بام ؛ سپیده صبح :
درست گفتی کز عارضش برآمده بود
گه فرو شدن تیره شب سپیده بام.فرخی.بدین طرب همه شب دوش تا سپیده بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب.فرخی.- سپیده تخم مرغ ( خایه ) ؛ سپیده که در تخم مرغ بود :
دو خایه کرد و بلغده شد و هم اندروقت
شکست و ریخت هم آنجا سپیده و زرده.سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص 85 ).مصون از آفات دهر بوقلمون چون زرده خایه در سپیده. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 54 ).
- سپیده صادق ؛ دم صبح :
صدر جهان جهان همه تاریک شب شده است
از بهر ما سپیده صادق همی دمی.رودکی.- سپیده صبح ؛ کنایه از سپیدی که پیش از طلوع آفتاب پدیدار شود. ( آنندراج ) :
آنگاه سرخی برود و آن سپیدی بر پهنا بماند که برای سپیده صبح است. ( التفهیم ص 67 و 68 ).
چون شاه جهان بر اوبرآمد گویی
خورشید شد از سپیده صبح بلند.ابوطالب کلیم ( از آنندراج ). || سفیدآبی که زنان بر روی مالند و آن اقسام می باشد. بهترین آن آن است که شاخ گوزن را بسوزانند تا سفید شود و بکوبند و بپزند و ماست خمیر کنند و خشک سازند. بعد از آن بسایند و بر روی مالند. ( برهان ) ( آنندراج ): اسفیداج ، سفیدآب ؛ سپیده زنان. ( زمخشری ). غُمْنة؛ غالیه و روی شویه که زنان بر روی مالند. ( منتهی الارب ). اسفیداج ؛ سپیده. معرب آن است و آن خاکستر قلعی است. و اسرب اذاشدد علیه الحریق صار اسرنجاً ملطف جلاء. ( منتهی الارب ) :