سُر
معنی کلمه سُر در لغت نامه دهخدا

سُر

معنی کلمه سُر در لغت نامه دهخدا

سر. [ س َ ] ( اِ ) پهلوی «سر» ، اوستا «سره » «بارتولمه 1565» «نیبرگ 202»، در پهلوی «اسر» ( بی سر، بی پایان )، هندی باستان «سیرس » ( رأس )، ارمنی «سر» ( ارتفاع ، نوک و قله ، نشیب )، کردی ، افغانی ، بلوچی و سریکلی «سر» ، استی «سر» ، وخی ، سنگلیچی و منجی «سر» ، گیلکی «سر» ، فریزندی ، یرنی و نطنزی «سر» ، «کتاب 1 ص 288»، سمنانی ، سنگسری و لاسگردی «سر» ، سرخه یی «سر» ، شهمیرزادی «سر» ( کتاب 2 ص 185 )، اورامانی «سر» ( کتاب اورامان 126 ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بعربی رأس. ( برهان ).معروف که ترجمه رأس باشد. ( آنندراج ) :
سپاهی چو دارد سر از شه دریغ
بباید همی کافت آن سر به تیغ.بوالمثل.کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم
با این سر و این ریش چو پاغنده حلاج.ابوالعباس.همان بددل و سفله و بی فروغ
سرش پر ز کین و زبان پر دروغ.فردوسی.چو از وی کسی خواستی مر مرا
بجوشیدی از کینه مغز سرا.فردوسی.چنین و چنان هر چه دادیم رای
سران را سر آوردمی زیر پای.فردوسی.سخن تا نگویی بود زیر پای
چو گفتی ورا برسر توست جای.فردوسی.از همه خلق دل من سوی او دارد میل
بیهده نیست پس از آن کبر که اندر سر اوست.فرخی.صنما گرد سرم چند همی گردانی
زشتی از روی نکو زشت بود گردانی.منوچهری.نوروزماه گفت بجان و سر امیر
کز جان دی برآرم تا چند گه دمار.منوچهری.برید سری را که سران را سر بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 186 ).
سر دشمن آنکو برآرد بماه
فروافکند خویشتن را بچاه.اسدی.سر خصم اگر بشکند مشت تو
شود نیز آزرده انگشت تو.اسدی.نگهبان سرت گشته ست اسرار
اگر سَر بایدت سِر را نگه دار.ناصرخسرو.که چون وقتی غروری در سر او شدی یا خیانتی اندیشیدی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 92 ).
عقل را گه کله نهد بر سر
تا سر اندر سر کلاه کند.سنایی.قماری زنم بر سر و پای آنگه
ز سر پای سازم بپا میگریزم.خاقانی.در سر داری که در سر افسر داری
وَاندر سر آن شوی که در سر داری.؟ ( از ترجمه تاریخ یمینی ).

معنی کلمه سُر در فرهنگ معین

به راه ( ~ . بِ ) (ص مر. )مطیع ، فرمانبردار.
خوردن (سُ. دَ ) (مص ل . ) لیز خوردن .
برتافتن ( ~ . بَ تَ ) (مص ل . ) سرپیچی کردن .
( ~ . ) (اِ. ) شرابی که از برنج سازند.
(سَ رْ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - از اعضای بدن شامل گردن به بالا. ۲ - رییس ، مهتر. ۳ - فکر، اندیشه . ۴ - زور، قوت . ۵ - پسوندی است که در موارد ذیل استعمال شود. الف : پسوند زمان : پیرانه سر. ب :پسوند مکان : رامسر. ،~ و دستار نمودن کنایه از: خودنمایی کردن .
و کار (سَ رُ ) (اِمر. ) ۱ - کار. ۲ - معامله .
( ~ . ) (اِ. ) نوعی ماهی .
( ~ . ) (ص . ) سرخ ، سرخ رنگ .
(سُ ) (اِ. ) کفشی که از ریسمان بافند، موزه .
(س رُ ) [ ع . ] (اِ. ) راز.

معنی کلمه سُر در فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.
۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.
۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.
۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن.
۵. (اسم، صفت ) [جمع: سران] [مجاز] شخص بزرگ، سرور، رئیس.
* سرآمدن: (مصدر لازم ) [مجاز] پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن.
* سر آوردن: (مصدر متعدی ) [مجاز] به سرآوردن، پایان دادن، به آخر رساندن.
* سر باز زدن: (مصدر لازم ) ‹سر وازدن› [مجاز] سر تافتن، سر برتافتن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، ابا کردن: عاقلانی که ز زنجیر تو سر وازده اند / غافلانند که بر دولت خود پا زده اند (صائب: لغت نامه: سروازدن ).
* سر برآوردن: (مصدر لازم )
۱. سر برداشتن، سر بلند کردن.
۲. [مجاز] قیام کردن، به پا خاستن.
* سر برتافتن: (مصدر لازم ) ‹سر تافتن، سر برتابیدن› [قدیمی، مجاز] سرپیچی کردن، نافرمانی کردن.
* سر برداشتن: (مصدر لازم )
۱. سر بلند کردن.
۲. بلند کردن سر از بالش و بستر.
۳. [مجاز] قیام کردن، بر ضد کسی برخاستن، شورش کردن.
* سر برزدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت، سر زدن.
۲. برآمدن آفتاب.
* سر برکردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * سر برآوردن
* سر بلند کردن: (مصدر لازم ) بلند کردن سر خود، سر برافراشتن، سر برداشتن.
* سر پیچیدن: (مصدر لازم ) [مجاز] سر تافتن، سر برتافتن، سر برتابیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن.
* سر تابیدن: (مصدر لازم ) [مجاز] سر تافتن، سر برتابیدن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، رو گرداندن.
* سر تافتن: (مصدر لازم ) ‹سر برتافتن› [مجاز] سر تابیدن، سر برتابیدن، سر پیچیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن.
* سر حال: [مجاز]
۱. خوشحال، بانشاط.
۲. تندرست.
* سر خوردن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] از کاری یا چیزی نومید و دل زده شدن و از آن صرف نظر کردن.
* سر دادن: (مصدر لازم )
۱. سر باختن، جانبازی کردن، دادن سر در راه کسی.
۲. (مصدر متعدی ) [مجاز] رها کردن، ول کردن، آزاد ساختن: دارید سرای کاینه دستی به هم آرید / ورنه سرتان دادم خیزید، معافید (سنائی۲: ۴۰۲ ).
* سر درآوردن: (مصدر لازم )
۱. سر از جایی بیرون کردن.
۲. [مجاز] در جایی ظاهر شدن.
* سر درآوردن از کاری: از آن آگاه شدن و بر آن وقوف یافتن.
* سر دواندن: (مصدر متعدی ) ‹سر دوانیدن› [عامیانه، مجاز] کسی را معطل و سرگردان کردن و وعدۀ امروز و فردا دادن.
* سر رسیدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. ناگهان از راه رسیدن.
۲. فرارسیدن موعد کاری، فرارسیدن.
* سر رفتن: (مصدر لازم )
۱. [عامیانه، مجاز] پایان یافتن، تمام شدن مدت.
۲. ‹از سر رفتن› لبریز شدن مایعی که در حال جوشیدن است از سر ظرف.
* سر زدن: ‹سر برزدن› [مجاز]
۱. سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت.
۲. برآمدن آفتاب.
* سر زدن به کسی: (مصدر متعدی ) بی خبر نزد کسی رفتن و از او احوال پرسی کردن.
* سر زدن به کاری یا چیزی: (مصدر لازم ) [مجاز] آن را دیدن و وارسی کردن.
* سر سپردن: (مصدر لازم ) [مجاز] تسلیم شدن، مطیع گشتن، فرمان برداری کردن.
* سر فرود آوردن:
۱. سر خم کردن.
۲. خم شدن برای تعظیم.
۳. [مجاز] تسلیم شدن، مطیع گشتن.
* سر کردن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. شروع کردن، آغاز کردن سخن، افسانه، گریه، ناله، یا شکوه: شکوه از خست ارباب دغل سر نکنی / گنج نَبْود هنر این طایفه را در اعداد (صائب: لغت نامه: سر کردن ).
۲. با کسی ساختن و به سر بردن، به سر بردن.
۳. [مجاز] با کسی زندگی کردن و مدارا نمودن.
* سر کشیدن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. سرکشی کردن، سر زدن.
۲. (مصدر متعدی ) آشامیدن چیزی با قدح یا پیاله، به سر کشیدن.
* سر گذر: [عامیانه]
۱. سر کوچه.
۲. کوی، محله.
* سر گرفتن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز]
۱. آغاز شدن.
۲. درگیر شدن.
* سر وازدن: (مصدر لازم ) ‹سر باز زدن› [قدیمی، مجاز] سر تافتن، سر برتافتن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن.
* سر وقت:
۱. اول وقت، به هنگام و در موقع معین.
۲. = سروقت
* سروبر: [عامیانه]
۱. شکل وقیافه.
۲. وضع لباس و پوشاک.
* سروته: [عامیانه، مجاز] اول و آخر چیزی یا جایی.
* سروته یک کرباس بودن: [مجاز] همه از یک قماش بودن، مانند و برابر هم بودن.
* سروسامان دادن: [مجاز] نظم و ترتیب دادن.
* سروسامان: [مجاز]
۱. اسباب خانه، لوازم زندگی.
۲. نظم وترتیب و آراستگی در خانه و زندگانی یا در کاری.
* سَروسِر: [مجاز] راز و رابطۀ پنهانی.
* سَروسِر داشتن با کسی: [مجاز] با او رابطۀ پنهانی داشتن.
* سروصدا: [مجاز] دادوفریاد، جاروجنجال، همهمه، صدای های درهم و برهم.
* سروصورت: [عامیانه، مجاز]
۱. سروروی، شکل وقیافه.
۲. نظم و ترتیب، آراستگی.
* سروصورت دادن: [عامیانه، مجاز] نظم و ترتیب دادن به کاری یا چیزی.
* سروکار: [مجاز]
۱. کار و ارتباط.
۲. معامله، دادوستد.
* سروکار داشتن: [مجاز]
۱. کار داشتن، رابطه داشتن.
۲. دادوستد داشتن.
* سروکله زدن: [عامیانه، مجاز] با کسی بحث کردن، سربه سر گذاشتن، بحث و گفتگو کردن برای یاد دادن کاری یا ثابت کردن موضوعی.
* ازسر: (قید ) از آغاز، از اول، از نو، دوباره.
* ازسر: (حرف اضافه )
۱. از رویِ.
۲. از راهِ: از سرِ یاری، از سرِ دلسوزی.
* از سر باز کردن: (مصدر متعدی ) رفع کردن، رد کردن: ساقیا از شبانه مخموریم / از سرم باز کن بلای خمار (سلمان ساوجی: ۴۷۲ ).
* از سر به در کردن: (مصدر متعدی ) از سر بیرون کردن، از یاد بردن، فراموش کردن: دل را اگرچه بال و پر از غم شکسته شد / سودای دام عاشقی از سر به در نکرد (حافظ: ۲۹۶ ).
* از سر گرفتن: (مصدر متعدی ) از نو آغاز کردن، دوباره شروع کردن.
* از سر وا کردن: (مصدر متعدی ) رد کردن، دور کردن کسی یا رد کردن کاری به حیله یا بهانه ای.
* برسر:
۱. بر روی سر، بالای سر.
۲. (صفت ) [قدیمی] برتر.
۳. [قدیمی] بزرگ.
۴. [قدیمی] سردار.
* برسر آمدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. برتری یافتن.
۲. پیروزی یافتن، غلبه یافتن.
۳. افزونی یافتن.
* به سر آوردن: (مصدر متعدی ) [مجاز] پایان دادن، به آخر رسانیدن.
* به سر بردن: (مصدر متعدی ) [مجاز]
۱. به پایان رسانیدن.
۲. (مصدر لازم ) روز گذرانیدن.
۳. (مصدر لازم ) سازگاری کردن.
* به سر درآمدن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. با سر به زمین خوردن.
۲. لغزیدن و بر زمین خوردن.
* به سر درآمده: [مجاز] لغزیده، کسی که با سر به زمین خورده.
* به سر دویدن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. دویدن در نهایت شتاب و سرعت و از روی علاقه برای رسیدن به مقصدی خاص.
۲. شتاب کردن در اجرای امر و فرمان کسی.
* به سر رسیدن: (مصدر لازم ) [مجاز] به پایان رسیدن، به آخر رسیدن، پایان یافتن.
* به سر شدن: (مصدر لازم ) [مجاز] به سر رسیدن، به پایان رسیدن.
* به سرآمدن: (مصدر لازم ) = * سرآمدن
امر پوشیده و نهفته، راز.
* سرّ لدن (لدنی ): راز الهی: تا که در هر گوش نآید این سخن / یک همی گویم ز صد سرّ لدن (مولوی: ۱۰۶ ).
۱. لغزنده.
۲. (بن مضارعِ سریدن ) = سُریدن
* سُر خوردن: (مصدر لازم ) [عامیانه]
۱. لیز خوردن، سریدن، لغزیدن.
۲. از روی سرسره یا جای سراشیب خزیدن و فرود آمدن.
* سُر دادن: (مصدر متعدی ) [عامیانه] چیزی را در جای صاف و هموار لغزاندن و به جلو راندن، لغزاندن.
نوعی کفش که رویۀ آن را از نخ می بافند، گیوه.

معنی کلمه سُر در فرهنگ فارسی

( اسم ) نوعی ماهی .
وادی است در بطن حله

معنی کلمه سُر در دانشنامه عمومی

سر قسمتی از یک جاندار است که معمولاً شامل گوش ها، مغز، پیشانی، گونه ها، چانه، چشم ها، بینی و دهان می شود که هر یک به ترتیب به عملکردهای حسی مختلف مانند بینایی، شنوایی، بویایی و چشایی کمک می کنند.
سَر بالاترین بخش بدن انسان است و یکی از اندام موجود در بیشتر موجودات است. مغز انسان و بیشتر موجودات در سر آن ها قرار دارد.
دستگاه عصبی مرکزی قسمتی از دستگاه عصبی است که در درون محفظه ای استخوانی به نام استخوان جمجمه و ستون فقرات قرار گرفته است و شامل: مغز و نخاع می باشد. از نظر ساختمانی در دستگاه اعصاب مرکزی دو قسمت به نام های ماده سفید و ماده خاکستری قابل تشخیص می باشد. مغز شامل قسمت های متنوعی است که هر کدام از آن ها در عین حال که با یکدیگر در ارتباط هستند کارهای متفاوتی را انجام می دهند.
• پرده داخلی: پرده داخلی چسبیده به مغز و نخاع بوده و کار تغذیه مغز را برعهده دارد.
• پرده میانی: پرده میانی عنکبوتیه نام دارد که به پرده خارجی چسبیده و از پرده داخلی کم و بیش فاصله دارد.
• پرده خارجی: از بافت پیوندی محکم تشکیل شده و به استخوان های محافظ چسبیده است.
در فاصله بین عنکبوتیه و پرده داخلی مایع شفافی قرار گرفته است که از ترشحات رگ های خونی است. این مایع را مایع مغزی - نخاعی می گویند و کار آن محافظت از بافت عصبی است. مخ بزرگ ترین قسمت مغز است و دارای دو نیمکره است که توسط رشته های عصبی محکم و سفید رنسیبغاادمکگی بهم متصل اند و ارتباط دو نیمکره نیز از طریق همین رشته های عصبی صورت می گیرد. قسمت سطحی مخ، خاکستری رنگ است و قشر مخ نامیده می شود. قشر مخ در انسان به علت وسعت زیاد خود و جای گرفتن در فضای محدود حالت چین خورده دارد. در زیر قشر مخ ماده سفید رنگی وجو دارد که از اجتماع رشته های عصبی میلین دار تشکیل شده است و این رشته همان دنباله های نورون هایی هستند که در قشر خاکستری با سایر قسمت های دستگاه عصبی قرار دارند.
↑ Halim, A. ( 30 December 2008 ) . Human Anatomy:Volume Iii: Head, Neck And Brain. I. K. International Pvt Ltd. p.   3. ISBN  978 - 81 - 906566 - 4 - 1.
• سر و گردن
• کالبدشناسی
• کالبدشناسی جانوران
• سر

معنی کلمه سُر در دانشنامه آزاد فارسی

سَر (head)
بخشی از بدن انسان، شامل مغز و اندام های حسی ویژه، ازجمله بینی، زبان، گوش ها، و چشم ها. در سیر تکاملی رویان، تمایز بین سر و تنه و تشکیل گردن نسبتاً دیر اتفاق می افتد. پیش از پیدایش گردن، شکل کلی اجزای متفاوت مشخص شده است. در ابتدا، سر عمدتاً از اجزایی تشکیل می شود که مغز را در خود جا می دهند و صورت بعداً شکل می گیرد.

معنی کلمه سُر در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سر (ابهام زدایی). سر ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سر (بخش فوقانی بدن)، (به فتح سین و سکون راء)، بخش فوقانی بدن• سر (راز)، (به کسر سین و تشدید راء)، به معنی راز
...
[ویکی فقه] سر (بخش فوقانی بدن). سَر، به فتح سین و سکون یاء، همان بخش فوقانی یا بالاترین و یا جلو آمده ترین بخش بدن است. فقها در بابهای مختلف فقهی نظیر طهارت، صلات، صوم، حج، جهاد، کفالت، نکاح، ارث، حدود، قصاص و دیات از احکام مرتبط با آن سخن گفته اند.
به بخش فوقانی بدن انسان، شامل جمجمه و مغز و نیز به بالاترین یا جلو آمده ترین بخش از بدن مهره داران که مغز، چشمها، گوشها، بینی، دهان و آرواره ها در آن قرار دارند، سر اطلاق می شود.
احکام سر در باب طهارت
پوشاندن سر هنگام تخلّی مستحب است. از واجبات وضو مسح قسمت جلو سر است. در غسل ترتیبی، سر قبل از دیگر اعضای بدن شسته می شود و باید آب به پوست سر برسد و خیس کردن موها کفایت نمی کند. در غسل شب اول ماه رمضان، مستحب است ـ قبل یا بعد از غسل ـ سی کف آب روی سر ریخته شود. مستحب است در آغاز ورود به حمام مقداری آب گرم بر جلو سر ریخته شود؛ چنان که گذاردن عمامه بر سر هنگام خروج از حمام مستحب است .
← احکام سر میّت
هنگام زیارت امامان علیهم السّلام در مشاهد مشرفه رو به قبله، نزد سر امام علیه السّلام ایستادن و خواندن دعا و نماز زیارت، مستحب است.
احکام سر در نماز
...
[ویکی فقه] سر (راز). سرّ، به کسره سین و تشدید راء، به معنی آنچه کتمان می شود و مخفی کردن مطلبی در دل است که معادل فارسی آن "راز" می باشد. در قرآن کریم در بعضی موارد به معنای مخفی کردن چیزی و همچنین به معنای انجام دادن پنهانی کاری استعمال شده است. از آن به مناسبت در بابهای طهارت، جهاد و تجارت سخن گفته اند.
"سِرّ" از ماده "سرر" در لغت به معنای پنهان کردن مطلبی در دل می باشد و "اسرار" به معنای گفتن راز پنهانی به کسی و سفارش به پنهان داشتن آن است. "اسرّ" از اضداد است؛ هم به معنای پنهان ساختن آمده و هم به معنای آشکار نمودن به کار رفته است.
سر و اسرار از منظر قرآن
سرّ و مشتقات آن ۳۳ مرتبه در قرآن کریم بیان شده که برخی مصادیق به معنای مخفی کردن چیزی آمده؛ مانند: «أَسَرُّوهُ بِضاعَةً»، «و این امر را بعنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند.».برخی دیگر به معنای فعلی را پنهانی انجام دادن آمده؛ مانند: «وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیة» «و از آنچه به آنها روزی داده ایم، در پنهان و آشکار انفاق می کنند.».و در بیشتر موارد به معنای سخن پنهانی یا راز درون دل افراد است. و...
علم خداوند به اسرار عالم
بر اساس آیات قران کریم خداوند به همه اسرار عالم آگاه است و هیچ چیز از علم او مخفی نمی ماند:«یعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یعْلَمُ ماتُسِرُّونَ وَ ماتُعْلِنُونَ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُور» «آنچه را در آسمانها و زمین است می داند، و از آنچه پنهان یا آشکار می کنید، با خبر است و خداوند از آنچه در درون سینه هاست، آگاه است .».جمله «والله علیمٌ بذاتِ الصّدور» اعتراضیه است، تا شمول علم الهی را به «ماتُسرّون و ماتُعلِنون» آشکار سازد؛ یعنی خداوند نسبت به آن اسراری که در دل مردم بوده و خود از آن غافلند، آگاه است. اساساً "سرّ" مربوط به انسان است و چیزی در عالم از خدای سبحان پوشیده نیست. به همین دلیل، خداوند یهود را سرزنش کرده و می فرماید: مگر نمی دانند که هیچ چیز بر خداوند پنهان نیست؟یهودیان بشارت به پیامبر اسلام را که در کتبشان آمده بود، به عنوان راز (سرّ درونی مذهب خودشان)، از مسلمانان می پوشاندند و افشاکنندگان آن را سرزنش می نمودند:«قالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمافَتَحَ اللَّهُ عَلَیکُمْ لِیحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُم ...» «می گویند: چرا مطالبی را که خداوند (درباره صفات پیامبر اسلام) برای شما بیان کرد، به مسلمانان بازگو می کنید، تا (روز رستاخیز) در پیشگاه خدا، بر ضد شما به آن استدلال کنند؟...».آیه کریمه در مقام توبیخ یهود است؛ زیرا یهود چنین می پنداشتند که پروردگار عالم فقط بر آنچه آشکار کنند، آگاه بوده و بر اسرار نهانی آنان هرگز احاطه نخواهد داشت. لذا خدای متعال بر اساس حکمت و مصلحت خودش، اسرار درونی دشمنان اسلام را فاش می کند تا توطئه های آنها نقش بر آب شود:«قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُم ...» «خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته است...».این عبارت بیانگر علت عدم پذیرفته شدن عذر منافقان است؛ زیرا وقتی خداوند رازهای درونی آنان را آشکار می سازد، راهی برای پذیرش عذر و بهانه برای آنها باقی نمانده و دستشان از فریب مؤمنان کوتاه می شود. به همین دلیل منافقان همواره در اضطراب و دلهره به سر می بردند:«یحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْتُنَزَّلَ عَلَیهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ... » «منافقان از آن بیم دارند که سوره ای بر ضدّ آنان نازل گردد، و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد...».منافقان همواره وجودشان مملو از ترس بود که سوره ای یا آیه ای نازل شود و کفر، افکار شوم و نقشه آنان را علیه پیامبر اسلام بر ملا کرده و آنان را رسوا کند؛ لذا خداوند به پیامبر خویش می فرماید: به ایشان بگو که به زودی آن چه از آن می ترسید، اتفاق خواهد افتاد.
انواع سرّ در قرآن
...

معنی کلمه سُر در ویکی واژه

لیز

جملاتی از کاربرد کلمه سُر

رَأ َیْتُ سُرورَ قَلْبی فی مَنامی فَاحْبَبْتُ التَّنَعُسَّ وَالْمَنامَا
جمالِ حور بودش؛ طبع جادو. سُرِینِ گور بودش؛ چشمِ آهو.
خواجه چو آن طیر کشته دید برابر اشک تَحَسُر ز هر دو دیده بیفشرد
بر آستان عبادت وقوف کن سعدی که وهم منقطع است از سُرادِقات جَلال
پرتو نور سُرادِقات جَلالش از عظمت، ماورای فکرت دانا
تو لاله سُرخ و لؤلؤ مکنونی من مجنونم تو لیلی مجنونی
برای مثال، شناخته شده‌ترین ایده‌آل‌سازی در آزمایش‌های گالیله در تحلیل او از حرکت آمده‌است. گالیله پیش‌بینی کرد که اگر یک توپ کاملاً گرد و صاف در امتداد یک سطح کاملاً صاف افقی قلتانده شود، هیچ چیز از ادامهٔ حرکت آن توپ جلوگیری نخواهد کرد (در واقع، سُر خواهد خورد، برای ادامهٔ حرکت به اصطکاک نیاز است). این فرضیه بر این گمان پیش‌بینی شده که مقاومت هوا به کلی وجود ندارد.
وی گفت که استاد من اندر تصوّف جُنَیْد بودست و اندر فقه ابوالعبّاس سُرَیْج و اندر ادب ثَعْلَب و اندر حدیت ابراهیم حربی.
لفظ اُقنوم که در آموزهٔ سه‌گانه‌باوری فراوان به کار می‌رود واژه‌ای سُریانی و به معنای شخص یا اصل است.
با بررسی منظومهٔ کاخِ هنر که وی آن را چندی پس از خروج از کالجِ ترینیتی سُرود، چنین به نظر می‌آید که محیطِ فیزیکی و معنوی این کالج بسیار بر او و شخصیتِ شعریِ او اثر گذاشته است.
رضا مقصدی برای نیکتا اسفندانی شعری با عنوان «می‌خواستی ترانه‌سُرای وطن شوی» سرود.
غیر معقول بود منکرِ محسوس شدن من از این یاوه سُرایی‌ها بسیار کنم
اکسوریتود (خوانده شود: اُکسُریتُد) یکی از پنج ناحیه ایالت چوک در کشور ایالات فدرال میکرونزی است. جمعیت آن در سال ۲۰۰۸، ۶,۱۹۰ نفر بود. بر پایه قوانین ایالت چوک، اکسوریتود منطقه‌های شهرداری زیر را در بر می‌گیرد: (جمعیت‌ها در سال ۲۰۰۸ هستند.)
اسکی مارپیچ بزرگ نوعی اسکی است که چوب‌اسکی (برف‌سُره) آن به طول ۱۸۶ سانتی‌متر برای آقایان و ۱۷۶ سانتی‌متر برای خانم‌ها است که در مسابقات مارپیچ بزرگ از آن استفاده می‌شود.
خانواده‌اش بازرگان و مشروطه‌خواه بودند. در ۱۳۰۲/۱۹۲۳م همراه پدرش به آلمان رفت و در رشته علوم تربیتی و روانشناسی ادامهٔ تحصیل داد تا در ایران آموزگار شود. پدرش سید ابوالحسن علوی از کنشگران سیاسی بود که در ۱۳۰۶/۱۹۲۷م در برلین خودکشی کرد. بزرگ علوی سال بعد به ایران بازگشت و در مدرسه صنعتی شیراز یک سال به تدریس زبان آلمانی پرداخت. او که از نسل نخستین دانش‌آموختگان ایرانیِ اروپا در آغاز سدهٔ ۱۴ ه‍.ش (دهه ۱۹۲۰م) به‌شمار می‌رفت، نخستین داستان برجسته‌اش، «سربازِ سُربی» را در دههٔ ۱۳۰۰ش نگاشت.
«عَلی‌ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ» یقابل بعضهم بعضا لا یری بعضهم قفا بعض و قیل لا عداوة بینهم.
وزیری اولین کسی بود که در موسیقی ایرانی اعتدال مساوی را معرفی کرد و ترویج داد؛ در این روش، هر اکتاو به ۲۴ ربع پرده مساوی تقسیم می‌شود. این روش امکان ایجاد هارمونی در موسیقی را فراهم می‌کرد. او این دیدگاه را اولین بار در کتاب دستور تار به‌طور مختصر شرح داد و سپس در کتاب موسیقی نظری به‌طور مفصل‌تری توضیح داد. وزیری همچنین دو علامت عَرَضی جدید برای نت‌نویسی موسیقی ایرانی ابداع کرد که آن‌ها را سُری و کُرُن نامید؛ اولی زیرایی یک نت را یک ربع پرده بالاتر می‌برد و دومی آن را یک ربع پرده پایین می‌آورد.
شعر ایشان ز نور می‌زاید از جهان سُرور می‌زاید
وی گفت که استاد من اندر تصوفّ جُنَیْد بودست و اندر فقه ابوالعباّس سُرَیْج و اندر ادب ثَعلَب و اندر حدیت ابراهیم حربی.»