سنگدلی

معنی کلمه سنگدلی در لغت نامه دهخدا

سنگدلی. [ س َ دِ ] ( حامص مرکب ) بی رحمی. سخت دلی.( ناظم الاطباء ). قساوت. دل سختی. بی رحمی :
ای پسر نیز مرا سنگدل و تند مخوان
تندی و سنگدلی پیشه توست ای دل و جان.فرخی.شیرین سخنم دید و بدان چرب زبانی
زآن سنگدلی پارگکی نرم تر آمد.سوزنی.چرا همی شکنی جان من ز سنگدلی
دل ضعیف که باشد بنازکی چو زجاج.حافظ.آنکو ترا بسنگدلی کرد رهنمون
ای کاشکی که پاش بسنگی برآمدی.حافظ.

معنی کلمه سنگدلی در فرهنگ فارسی

سخت دلی بیرحمی .

جملاتی از کاربرد کلمه سنگدلی

آن سنگدل سیمبر آیا ز کجاست کز سنگدلی ز ما بجز سیم نخواست
نازپرور صنمی‌، سنگدلی بیوفا شاهد پیمان گسلی
خود سنگدلی بین که به خونریز گشودند صد دست و نسودند
الله الله مکن ای ابر چنین سنگدلی کز عطش در دل افسردهٔ ما جانی نیست
هر دم مکنم حواله با سنگدلی هر روزم از این سنگ بآن سنگ مزن!
گر بخوانی به مثل آیت حمدش بر کوه با همه سنگدلی ناله بر آید ز جبال
گفتی از غمزه من جان ندهی سنگدلی آری اندر دلم آمد شد مژگان باشد
سر دل تا که نخورده است به یک سنگدلی پند سودی ندهد هرزه و هرجایی را
در آتشم که چو آب گهر ز سنگدلی به کام تشنه چکیدن ز من نمی آید
کسی که آب و گلت را سرشت سنگدلیست که در دلت اثر از مایه وفا نگذاشت