سنده

معنی کلمه سنده در لغت نامه دهخدا

سنده. [ س َ دَ ] ( اِ ) سندان آهنگران. ( برهان ).
سنده. [ س َ / س ِ دَ / دِ ] ( اِ ) فضله و غائط گنده آدمی. ( برهان ). سرگین آدمی که سطبر و گنده و سخت باشد. ( غیاث ) ( از آنندراج ). فضله. سگاله. فضله و سگاله که به پاره های بزرگ و دراز باشد از انسان و سگ و مانند آن. گوه آنچه دراز و سخت بود از انسان و سگ و امثال آن. گوه که چون لوله ای آمده باشد :
الفاظ بسته اش ز زبان شکسته اش
مانند سنده کو گذر از ناودان کند.کمال الدین اسماعیل ( از آنندراج ).|| حرامزده. سند. رجوع به سند شود.

معنی کلمه سنده در فرهنگ معین

(سَ دَ یا دِ ) (اِ. ) سندان آهنگران و مسگران .
(س دَ یا سِ دِ ) (اِ. ) مدفوع آدم ، گُه .

معنی کلمه سنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - فضله غایط آدمی . ۲ - در مقام توهین به کسی گویند .

معنی کلمه سنده در ویکی واژه

مدفوع آدم، گُه.عن
سندان آهنگران و مسگران.

جملاتی از کاربرد کلمه سنده

چنین گفتند کای پرسندهٔ راز برای آنک دارد چشم بد باز
ملا گه سنده ریش شاعر یاری‌ست علیه تر و الغر
برین بسنده کن از حال مدح هیچ مگوی که شرح درد دل آن نمی توانم داد
محمّدبن الحسن البسطامی گوید اندر نزدیک ابوعثمان مغربی شدم، با خویش گفتم مگر آرزو خواهد ابوعثمان گفت بسنده نیست این که می بستانم از ایشان که میخواهند که از ایشان سؤال کنم.
پدر مایه ور بود و با جاه بود همه شه شناسنده و شاه بود
گر کام رسد ور نرسد، دوست بسنده است خسرو نرسد از رخ زیبا به دگر سو
نیکبخت آن کسی که بندهٔ اوست در همه کارها بسنده بر اوست
او در پاریس با اشعار فرناندو پسوا، شاعر و نویسنده تأثیرگذار پرتغالی آشنا شد.
نباشی بسنده تو با پیلتن از ایدر مرو بی یکی انجمن
چنین گفت پرسنده را راه جوی که بپژوه تا دارد این ماه شوی
و رسول (ص) قومی را دید که آوازه خنده ایشان بلند شده بود. گفت این انس خوش آمیخته بکنید به یاد کردن تیره کننده همه لذتها. گفتند، «آن چیست؟» گفت، «مرگ». انس می گوید که رسول (ص) گفت، «یاد مرگ بسیار کن که آن تو را در دنیا زاهد گرداند و گناهان تو را کفارت بود». و گفت، «کفی بالموت واعظا، مرگ بسنده است که خلق را پند دهد».