سمت

سمت

معنی کلمه سمت در لغت نامه دهخدا

سمت. [س َ ] ( ع اِ ) طرف. سوی. ( ناظم الاطباء ) : نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی و نشان یافتم. ( کلیله و دمنه ). || نزد. || جانب و کنار. ( ناظم الاطباء ). جانب. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ناحیه. ولایت. کشور. محله. وطن. || راه. طریق. ( از ناظم الاطباء ). راه و روش نیکو. ( منتهی الارب ). راه راست و روش نیکو. ( غیاث ) ( از آنندراج ). || ( اصطلاح نجوم ) زاویه ای که حاصل میشود از تلاقی دایره نصف النهاربا سطح عمودی کوکبی. ( ناظم الاطباء ) ( از تعریفات ).
- سمت الرأس ؛ جانب سر و اکثر از این لفظ میان فلک ، یعنی وسطالسماء مراد باشد. چه انسان را کاچک سرخود محاذی وسط آن معلوم میشود. ( آنندراج ). نقطه عمود از آسمان یعنی آن که بطور دقت در فوق شخص ناظر واقع شده. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ) : هرگاه که آفتاب بنقطه حمل آید از سمت الرأس یعنی از راستای سر ساکنان عمارت زمین. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
|| صورت. هیئت. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || قصد و آهنگ. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از ناظم الاطباء ). || سکینه و وقار. || حسن سیرت و طریقت. || مذهب. ( از ناظم الاطباء ). || ( مص ) براستی میانه راه رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بر سیرت نیکو رفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || قصا کردن. ( دهار ) ( المصادرزوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || بحدس و گمان راه یافتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رفتن بر گمان. ( تاج المصادر بیهقی ). || آماده کردن رای و وجه سخن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سمت. [ س َ م َ ] ( اِ ) سَمَد. نامی که در طوالش و اطراف رشت به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. ( یادداشت بخط مؤلف ).
سمت. [ س ِ م َ ] ( ع اِ ) سمة. قرابت و خویشی. ( ناظم الاطباء ). || رتبه. مقام : و دانستیم رأی هند که این جمع بنام او کرده اند سمت پادشاهی است. ( کلیله و دمنه ).
دزد بیان من است هر که در این عهد
بر سمت شاعریش نام برآمد.خاقانی.از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| راه و روش. ( ناظم الاطباء ) : اگر شما بر سمت تدبیر من نروید سخن مرا نامؤثر شناسید، بشما همان رسد که ببوزینگان رسید. ( سندبادنامه ص 80 ). و از سمت راستی بیفتند. ( سندبادنامه ص 5 ). || داغ. نشان. ( غیاث ) ( آنندراج ) : شمس المعالی قابوس بسمت عدل و رأفت و انصاف و معدلت آراسته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). خود را بسمت قصور و تقصیر منسوب و موسوم نگردانم. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به سمة شود.

معنی کلمه سمت در فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) راهی را در پیش گرفتن . ۲ - به راه درست و میانه راه رفتن . ۳ - (اِ. ) راه ، روش . ۴ - قصد. ۵ - طرف ، جانب . ج . سموت .
(س مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نشان داغ . ۲ - علامت ، نشانه . ۳ - عنوان . ۴ - مقام .

معنی کلمه سمت در فرهنگ عمید

۱. شغل، عنوان.
۲. علامت، نشان.
۳. اثر داغ.
۱. طرف، جانب.
۲. راه و روش، طریق.

معنی کلمه سمت در فرهنگ فارسی

نشان، علامت، اثرداغ، عنوان، سمات جمع، راه وروش، میانه راه، طریق، طرف وجانب، سموت جمع
( اسم ) ۱ - نشان داغ . ۲ - علامت نشانه جمع : سمات . ۳ - عنوان . ۴ - مقام : به سمت ریاست منصوب شد .
سمه قرابت و خویشی . یا رتبه و مقام

معنی کلمه سمت در فرهنگستان زبان و ادب

{azimuth} [نجوم] زاویۀ هر نقطه بر روی صفحۀ افق از امتداد شمال که به صورت ساعت گَرد سنجیده می شود

معنی کلمه سمت در دانشنامه عمومی

سمت (ستاره شناسی). سَمْت ، سوگان یا آزیموت ( به انگلیسی: Azimuth ) در ستاره شناسی یک زاویهٔ اندازه گیری در دستگاه مختصات کروی و بخصوص دستگاه مختصات سماوی است. این کمیت در کنار ارتفاع، دو مؤلفهٔ لازم برای مشخص کردن مختصات یک جرم در دستگاه مختصات افقی است.
• در رشته نقشه برداری آزیموت یک امتداد یعنی زاویه شمال با آن امتداد در جهت حرکت عقربه های ساعت.
سمت، زاویهٔ جدایی پای عمود جرم سماوی بر افق نسبت به شمال بر حسب ۳۶۰ درجه است. سمت شمال صفر درجه، شرق ۹۰ درجه، جنوب ۱۸۰ درجه و غرب ۲۷۰ درجه است. دوایر سمت از نقطه پاسو و سرسو می گذرند. ارتفاع سماوی دوایر موازی با افق هستند که بر دوایر سمت عموداند.
برداری از سوی ناظر به سوی نقطهٔ مورد نظر به شکل عمودی به زمین مرجع امتداد یافته و رسم می شود. زاویه بین نقطهٔ شمالی و بردار رسم شده بر روی سطح مرجع، زاویهٔ سمت نامیده می شود.
یک نمونه در این مورد اندازه گیری موقعیت یک ستاره در آسمان می باشد. ستاره یک نقطهٔ مورد نظر است و سطح مرجع افقی، سطح دریا می باشد. سمت، زاویه میان نقطه شمالی و طرح عمودی ستاره بر سطح افق است.
سمت معمولاً به صورت درجه اندازه گیری می شود. این مفهوم در بسیاری از کارهای عملی مانند دریانوردی، ستاره شناسی، نقشه برداری، مین گذاری و توپخانه ها کاربرد دارد.

معنی کلمه سمت در دانشنامه آزاد فارسی

سَمْت
رجوع شود به:سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها
سمت (اخترشناسی). رجوع شود به:مختصات افقی

معنی کلمه سمت در ویکی واژه

راهی را در پیش گرفتن.
به راه درست و میانه راه رفتن.
راه، روش.
قصد.
طرف، جانب.
سموت.
نشان داغ.
علامت، نشانه.
عنوان.
مقام.

جملاتی از کاربرد کلمه سمت

حق جهان را قسمت نیکان شمرد جلوه اش با دیدهٔ مؤمن سپرد
جا بکوی یار ده ما را بجنّت جا مده قسمت ما را بما امروز ده فردا مده
نشد از چشم شوخ او نگاهی قسمتم هرگز مرا هم بهره ای زین دولت بیدار بایستی
نقد است قسمت همه دل‌ها ز جور تو ارباب جود وعده به فردا نمی‌کنند
بهره دونان گنج است و مرا رنج رسد قسمت هر کس تقدیر شده است از قسام
از هجر و وصل نیست گشایش دل مرا چون گوهرست قسمت من از دو سو گره
نبوّت مر ترا آتش فروزد نمود جسمت اینجاگه بسوزد
دست به دو قسمتِ فرقش کشید برقی از آن فرق به قلبش رسید
جهان کرده ای قسمت بندگان قناعت نکردم به قسمی از آن
موی سرش به نقره برابر گذاشتم قسمت نگر که خاک به موی میان فتاد