معنی کلمه سمان در لغت نامه دهخدا
باران و برف بارد بر ما کنون ز ابر
چون بر بنی سرائیل از آسمان سمان.لامعی گرگانی ( از آنندراج ).رجوع به سمانه و سمانی شود.
سمان. [ س َم ْ ما ] ( ع ص ) روغن گاو فروش. ( ملخص اللغات ). آنکه روغن گاو فروشد. ( مهذب الاسماء ). روغن فروش. || ( اِ ) رنگهاست که بدان آرایند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یک نوع رنگی که بدان آرایش کنند. || یک نوع گیاه. ( از ناظم الاطباء ).
سمان. [س ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ سمین ، که فربه باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).
سمان. [ س ِ ] ( اِخ ) نام شهری و مدینه ای باشد. ( برهان ) : و چون از نهب و قتل فارغ شدندبناحیت کنکرت و حدود سمان رفت. ( جهانگشای جوینی ).
سمان. [ س َم ْ ما ] ( اِخ ) ازهربن سعد. رجوع به همین کلمه شود.
سمان. [ س َم ْ ما] ( اِخ ) ( 1118 - 1172 هَ. ق. ). سعیدبن محمدبن احمدسمان از مردم دمشق است. او راست : «الروض النافح فیحاورد علی الفتح من المدائح » که به اتمام آن توفیق نیافت. دیوان شعری موسوم به «منائح الافکار» و نیز «مغنی » را در نحو بنظم درآورده و بر کامل مبرد حاشیه نوشته است. بدمشق درگذشت. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 373 ).