سلجوقی

معنی کلمه سلجوقی در لغت نامه دهخدا

سلجوقی. [ س َ ]( ص نسبی ) منسوب به سلجوق و سلجوقیان و سلاجقه است.

معنی کلمه سلجوقی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به سلجوق . هر یک از افراد سلسله سلجوقی و خاندان سلجوقی جمع : سلجوقیان سلاجقه .

جملاتی از کاربرد کلمه سلجوقی

آن همایون دولت عالی ، جمال دین حق آن فخار جمع شاهان ، مفخر سلجوقیان
و از دیگر روی‌ هرون رسولی فرستاد سوی شاه ملک و عتاب کرد گوناگون که بیامدی و قومی را که بمن پیوسته‌اند و لشکر من بودند ویران کردی‌ . باری اگر بابتدا با تو چنین جفاها ایشان کردند، تو هم مکافات کردی. اکنون باید که با من دیدار کنی تا عهد کنیم و تو مرا باشی و من ترا و آزاری و وحشتی‌ که میان تو و سلجوقیان است جهد کنیم تا برداشته آید که من روی بمهمّی بزرگ دارم و خراسان بخواهم گرفت‌ .
و بعد از او چون سلجوقیان آمدند و ایشان مردمان بیابان نشین بودند و از مجاری احوال و معالی آثار ملوک بی‌خبر بیشتر از رسوم پادشاهی به روزگار ایشان مندرس شد و بسی از ضروریات ملک منطمس گشت یکی از آن دیوان برید است باقی بر این قیاس توان کردن.
همتای او ز گوهر سلجوقیان که بود سلطان مُلک‌‌پرور و شاه مَلَک نشان
ز صفاری ز سلجوقی و دیلم نگویم ز «آل بویه» بیش یا کم
از گوهر مطهر سلجوقیان «و» وحی با چتر شرع و نوبت دین شاه لشکری
سریر دولت سلجوقیان بمرو نماند شکوه و هیبت محمودیان ز غزنین رفت
«از اتّفاق را امیر خلوتی کرد و حدیث بلخ و پسران علی تگین و خوارزم و سلجوقیان میرفت. گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، مهمّات را نباید گذاشت که انبار شود، و خوار گرفتن‌ کارها این دل مشغولی‌ آورده است. یک چندی دست از طرب کوتاه باید کرد و تن بکار داد و با وزیر رای زد. امیر گفت: «چه میگویی؟ این همه از وزیر خیزد که با ما راست نیست» و درایستاد و از خواجه بزرگ گله‌ها کردن‌ گرفت که در باب خوارزم چنین و چنین رفت و پسرش چنین کرد و اینک‌ سلجوقیان را آورد. گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، خواجه با من درین باب دی‌ مجلسی دراز کرده است و سخن بسیار گفته و از اندازه گذشته نومیدیها نموده. من گفتم او را که روا باشد که این سخنان را بمجلس عالی‌ رسانم؟ گفت: اگر حدیثی رود، روا باشد، اگر از خود بازگویی. اکنون اگر فرمان باشد تا بازگویم. گفت: نیک آمد.
در نژاد وگوهر سلجوقیان پیدا شدست طلعت او را همی کردست گیتی انتظار
شباهت بسیار زیادی بین این بنا و آرامگاه سلطان سنجر سلجوقی وجود دارد.
غلامان برسیدند، و سواری دو هزار رسیده بود از مبارزان و پیاده‌یی دو هزار سکزی‌ و غزنیچی‌ و غوری و بلخی، و امیر، رضی اللّه عنه، نیزه بستد و براند با این لشکر بزرگ ساخته و بر تلّی دیگر رفت و بایستاد و من با او بودم و از قوم خویش دور افتاده‌، سه علامت سیاه‌ دیدم از دور بر تلّی از ریگ که بداشته بودند، در مقابله او آمدم و هر سه مقدّمان سلجوقیان بودند و خبر یافته بودند که امیر از قلب روی سوی ایشان نهاده است. و صحرایی عظیم بود میان این دو تلّ، امیر پیادگان را فروفرستاد، و با نیزه‌های دراز و سپرهای فراخ‌ بودند، و بر اثر ایشان سواری سیصد و خصمان از هر دو جانب سواری هزار روانه کردند و چون بصحرا رسیدند پیادگان ما بنیزه آن قوم را باز بداشتند و سواران از پس ایشان نیرو کردند و جنگ بغایت گرم شد که‌ یک علامت سیاه از بالا بگسست‌ با سواری دو هزار زره‌پوش، گفتند که داود بود، و روی بصحرا نهادند؛ امیر براند سخت تیز و آواز داد، هان‌، ای فرزندان! غلامان بتاختند و امیر در زیر تلّ بایستاد، غلامان و باقی لشکر کمین بخصمان رسیدند و گرد برآمد، و من از آنجا فراتر قدم نجنبانیدم تا چه رود، با سواری سلامت جوی‌، و چشم بر چتر امیر میداشتم. و قلب امیر از جای برفت‌ و جهان پر بانگ و آواز شد و ترکاترک‌ بخاست، گفتی هزار هزار پتک میکوبند، و شعاع سنانها و شمشیرها در میان گرد میدیدم.