معنی کلمه سلب در لغت نامه دهخدا
نگارینا شنیدستم که گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بوده ست یوسف را بعمر اندر.رودکی.ما برفتیم و شده نوژان کخلان ؟ پس ما
بشبی گفتی تو کش سلب از انقاش است.منجیک.ثوب عنابی گشته سلب قوس قزح
سندس رومی گشته سلب یاسمنا.منوچهری.معجون مفرح بود این تنگدلان را
مر بی سلبان را بزمستان سلب این است.منوچهری.سلب هر چه شان بد کبود و سیاه
فکندند یکسر ز شادی شاه.اسدی.چون طمع داری سلب بیهوده زآن خونخواره دزد
کو همی کوشد همیشه کز تو برباید سلب.ناصرخسرو.به نوبهار تو بخشی سلب به هر دشتی
بمهرگان بتو بخشد لباس هر شجری.ناصرخسرو.عجمی وار نشینم چو ببینم کز دور
میخرامد عربی وار بپوشیده سلب.سنایی.ماورد و ریحان کن طلب لوزی و کتان کن سلب
وز می گلستان کن دو لب آنجا که این چار آمده.خاقانی.کعبه در شامی سلب چون قطره در تنگی صدف
یا صدف در بحر ظلمانی گروگان آمده.خاقانی.دف کز تن آهوان سلب داشت
آواز گوزن سان برآورد.خاقانی.نرفت از حرمتش بر تخت ماهی
نپوشند از سلب ها جزسیاهی.نظامی.- مرغ زرین سلب ؛ زرد پر و بال :
به هوای کرم او بزمین از پرواز
مرغ زرین سلب آید چو نهد سائل دام.سوزنی. || آنچه کشته در جنگ همراه دارد از قبیل لباس و سلاح و ستور.( از اقرب الموارد ). نوعی جامه درشت مانند جوشن و خفتان که در روز جنگ پوشند. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
جایی که برکشند مصاف از پس مصاف
و آهن سلب شوند یلان از پس یلان.فرخی.یکی دوزخی وار تن سوخته
سلیح و سلب ز آتش افروخته.اسدی.سلیح و سلب داد خواهنده را
قوی کرد پشت پناهنده را.نظامی. || غارت و تاراج و یغما. ( ناظم الاطباء ). || جامه ای که در ماتم و عزا پوشند. ( فرهنگ فارسی معین ). جامه ماتم. ( آنندراج ).
- سلب فرشته داشتن ؛ کنایه از لباس سبز پوشیدن. ( آنندراج ). سبز پوشیدن. ( رشیدی ). کنایه از رنگ سبز پوشیدن. ( برهان ).