سل کردن

معنی کلمه سل کردن در لغت نامه دهخدا

سل کردن. [ س ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) روان کردن. ( آنندراج ) ( غیاث ) : شریانها که بگشایند و ببرند و سل کنند و داغ برنهند دوازده است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

معنی کلمه سل کردن در فرهنگ فارسی

روان کردن .

معنی کلمه سل کردن در فرهنگستان زبان و ادب

{solation} [شیمی] پراکنده کردن ذرات کلوئیدی در بستری از گاز یا مایع یا جامد

معنی کلمه سل کردن در ویکی واژه

پراکنده کردن ذرات کلوئیدی در بستری از گاز یا مایع یا جامد.

جملاتی از کاربرد کلمه سل کردن

پیر و اصحابش وضو چون ساختند غسل کردند و به خود پرداختند
سحر چون خاستی از بستر خواب برای غسل کردن بر لب آب
حَتَّی‌ تَغْتَسِلُوا یعنی: من الجنابة. و غسلهای واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازده‌اند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکّه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمی، و غسل طواف.
با خس و خاشاک بستن پیش راه سیل را بهر ما دیوانگان فکر سلاسل کردن است
نیست چون تقدیر در وعده تفاوت گفتنش نیست چو نتوفیق در احساس تکاسل کردنش
قوله تعالی: وَ یَسْئَلُونَکَ ترا می‌پرسند عَنِ الْمَحِیضِ از حیض زنان، قُلْ هُوَ أَذیً بگوی آن مکروهی است و خونی قذر، فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ دور باشید از زنان فِی الْمَحِیضِ در درنگ حیض، وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ و گرد ایشان مگردید بمجامعت حَتَّی یَطْهُرْنَ تا از رفتن خون حیض پاک گردند فَإِذا تَطَهَّرْنَ که پاک گشتند و غسل کردند فَأْتُوهُنَّ بایشان میرسید مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ از جایی که خدای فرمود شما را إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ دوست دارد خدای باز گردندگان بوی، وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ و دوست دارد پاکیزگان و خویشتن کوشندگان.
و از جمله معالجات غضب آن است که آدمی در وقت هیجان، به خدا پناه برد از شر شیطان، و بگوید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و اگر ایستاده باشد بنشیند، و اگر نشسته باشد بخوابد و وضو گرفتن و غسل کردن با آب سرد از برای تسکین آتش غضب مفیدند و اگر غضب بر کسی باشد که قرابت رحم با یکدیگر داشته باشند، دست به بدن او گذارد، غضب او ساکن می گردد چنانچه در اخبار وارد شده.
در آب حیات غسل کردن در وی تن خویش را بشستن
بخون در کعبه باید غسل کردن که آب چشمه ی زمزم حجابست
غلامی همره من قد برافراشت برای غسل کردن رخت برداشت