معنی کلمه سعی در لغت نامه دهخدا
نه غم مدح تو از این دل کم
نه در سعی تو بر این تن باز.مسعودسعد.دانه مادام که در پرده خاک نهان است هیچکس در پروردن وی سعی ننماید. ( کلیله و دمنه ). موش چون موذی باشد... در هلاک وی سعی واجب بینند. ( کلیله و دمنه ).
بسعی اوست جهانگیر گشته سیف الدین
که پر نسر فلک بر سهام او زیبد.خاقانی.در کشتن او سعی بیفایده نمودند.( گلستان ).سعی نابرده در این راه بجایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر.حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 170 ).- سعی بردن ؛ کوشش کردن :
چو دیدی کز آن روی بسته ست در
به بیحاصلی سعی چندین مبر.سعدی.- سعی کردن ؛ کوشش کردن. رجوع به همین کلمه شود.
|| شتافتن. ( آنندراج ). شتاب نمودن. ( منتهی الارب ). در رفتن شتاب کردن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) ( المصادر زوزنی ). شتاب کردن. ( غیاث ) : قبله عالم که ارباب حوائج... بجانب او همی آمدندی غابر و غایب. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || اداره کردن. ( منتهی الارب ). || دویدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). دویدن میان صفا و مروه هفت بار و اینهم از لوازم حج است. ( غیاث ) :
رفته و سعی صفا و مروه کرده چهار و سه
هم بر آن ترتیب کز سادات و اعیان دیده اند.خاقانی.پس از میقات حج و طوف کعبه
جمار و سعی و لبیک و مصلی.خاقانی.احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست
در سعی چه کوشیم که از مروه صفا رفت.حافظ. || اقرار و اعتراف کردن چیزی را پیش کسی. ( دزی ج 1 ص 656 ). || قصد کردن. ( آنندراج ). قصد کردن و آهنگ کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || خزیدن : المراة السلیطة حیة تسعی مادامت حیة تسعی. تسعی ( عصی الراعی ) علی وجه الارض مثل ما یسعی النبات الذی یقال له الثیل. ( ابن بیطار ). || انبساط. اتساع. پهن شدن : و منعالقروح الخبیثه من ان تسعی فی البدن. ( ابن البیطار ). || ورزیدن. || کار نمودن. ( منتهی الارب ). کار کردن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58 ) ( تاج المصادر بیهقی ). کسب و کار کردن.( غیاث ). || سخن چینی نمودن. ( منتهی الارب ) :
چنان ارادت و شوق است در میان دو دوست