سطحی

معنی کلمه سطحی در لغت نامه دهخدا

سطحی. [ س َ ] ( ص نسبی ) ظاهری و خارجی و بیرونی. ( ناظم الاطباء ). || بی عمق. || بیهوده و بی معنی. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه سطحی در فرهنگ فارسی

ماخوذ از تازی . ظاهری و خارجی و بیرونی . یا بیهود و بی معنی .

معنی کلمه سطحی در ویکی واژه

superficiale

جملاتی از کاربرد کلمه سطحی

در حزم با ثبات زمین مسطحی در عزم با مضای سپهر مدوری
به دل پاک نظر کن نه به دستار سفید سطحیان را نظر از بحر گهر بر زبرست
سطحیان را نیست از مغز حقیقت اطلاع کف ضمیر بحر اخضر را چه می داند که چیست
آید حبابش در نظر مانند مروارید تر بر سطحی از لعل و گهر بهر تماشا ریخته
ز سطحیان مطلب غور نکته های دقیق هما به چاشنی مغز استخوان نرسد
سطحیان غور معانی نتوانند نمود رزق موج است ز دریای گهر خار و خسی
والاترین نکته کار برسون نگرش ژرف به احساسات و ویژگی‌های انسان و نشان دادن آن در قاب تصویر است که نمی‌تواند از روی شانس و اقبال بدست آمده باشد و تنها از استعدادی نادر برمیاید. لحظه قطعی و شکار لحظات تنها در این تعریف می‌تواند به سطحی هنری ارتقا یابد.
چو سطحیان به کف از بحر گوهر قانع به غور حسن رسیدن ز من نمی آید
موالید و طبایع را چنان از هم جد کردم که بر سطحی مربع شد ز یک نقطه سه خط پیدا
سطحیان غور معانی نتوانند نمود بیش ازین جلوه به آیینه حیران مفروش