سرافرازی

معنی کلمه سرافرازی در لغت نامه دهخدا

سرافرازی. [ س َ اَ ] ( حامص مرکب ) فخر. بزرگی. شرف :
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فر و کلاه.فردوسی.نبشتن بیاموختش پهلوی
نشست و سرافرازی خسروی.فردوسی.ایا بزرگ و سرافراز مهتری کت هست
نه در بزرگی یار و نه درسرافرازی.سوزنی.ره و رسمی چنین بازی نباشد
برو جای سرافرازی نباشد.نظامی.بنده را بر خط فرمان خداوند امور
سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به.سعدی.سرافرازی مرد چندان بود
که گلدسته عمر خندان بود.امیرخسرو دهلوی.ای ز قدت جمله سرافرازیم
وقت بشد باز که بنوازیم.حافظ حلوایی.

معنی کلمه سرافرازی در فرهنگ عمید

سربلندی، افتخار.

معنی کلمه سرافرازی در فرهنگ فارسی

گردنفرازی افتخار سربلندی .

جملاتی از کاربرد کلمه سرافرازی

بس طیره بماندم ز طنّازی تو بس سخت فتادم از سرافرازی تو
با سرافرازی نهم پا در طریق انقلاب انقلابی چون شوم، دست من و دامان خون
رهانی ازین رنج رضوان ما سرافرازی از بخت این جان ما
سرافرازی که سر بر پایه‌اش سود ز گردون پایه‌ای بر بخت افزود
در عشق سرافرازی بردار توان کردن تا من سر جان دارم در کوی غمت پستم
اگرچه خوار شدم بر درت چو خاک هنوز میان خلق جهانم بود سرافرازی
عجب نبود اگر مینا کند با خم سرافرازی که خود را هر حباب باده پندارد فلاطونی
به نام پادشاه پادشاهان سرافرازی ده صاحب کلاهان
ز سربازی سرافرازی به حدی یافت در خدمت که پرّ ابلقش ساید بر اوج گنبد اخضر
منشور سرافرازی و گردنکشی او تعویذ دل ماست که بر طرف کله بست