معنی کلمه سبیل در لغت نامه دهخدا
نیست دنیا ترابهیچ سبیل
نفرستند زآسمان زنبیل.سنائی.و بر سبیل شاگردی بهر جا میرفت. ( کلیله و دمنه ). چنانکه نامه بنزدیک برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت. ( کلیله و دمنه ). بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قایم میدارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 321 ).
خواب نوشین بامداد رحیل
بازدارد پیاده را ز سبیل.سعدی ( گلستان ).و با وی بسبیل مودت و دیانت نظری داشت. ( گلستان ).
آن مقلد چون نداند جز دلیل
در علامت جوید او دائم سبیل.( مثنوی ). || وقف. ( غیاث ) ( آنندراج ). آب و شیرینی که در راه خدا وقف کنند. ( غیاث ). آب و شربت و قند و مانند آنها خصوصاً. ( آنندراج ). حلال. روا. مباح. جائزالتصرف. بدون بها :
ولیکن یکی سلسبیل سبیل
گشاده بد اندر میانش دری.منوچهری.چون بود بر حرام وقف تنت
یا بود بر هجا زبانْت سبیل.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 43 ).همت کفیل توست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل توست نم از ناودان مخواه.خاقانی.گر بدیدی پشّه ای مقدار پیل
خون او بر خویش کی کردی سبیل.عطار.وآنکه با آنهمه بی آب رخی کرده بُوَد
بدو نان بر همه کس آب رخ خویش سبیل.اثیر اومانی.گر بر وجود عاشق صادق زنند تیغ
گوید بکش که مال سبیلست و جان فدا.سعدی.- ابن سبیل ؛ یعنی آینده و رونده و آنکه از باعث مردن یا ماندن یا بیمار شدن ستور در راه مانده باشد. ( منتهی الارب ) ج ، ابناء سبیل : کفر و عناد و ثقل ارصاد ایشان بر قوافل و ابناء سبیل غیرت بر نهاد او مستولی گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 322 ).