معنی کلمه سبت در لغت نامه دهخدا
نقض عهد و توبه اصحاب سبت
موجب مسخ آمد و اهلاک و کبت.( مثنوی ).رجوع به اصحاب سبت شود. || روزگار. ( منتهی الارب ) ( دهار ). دهر. ( اقرب الموارد ). || نوعی از رفتار شتر. ( منتهی الارب ). رفتن اسب و شتر را گفته اند، آن عَنَق است. ( اقرب الموارد ). || ( ص ،اِ ) اسب نیکورو. ( منتهی الارب ). الفرس الجواد. ( اقرب الموارد ). || کودک سخت بدن دلاور. ( منتهی الارب ). کودک شوخ روی. ( اقرب الموارد ). || مرد بسیارخواب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مرد زیرک. ( منتهی الارب ). || زمانه دراز، یقال : اقمت عنده سبتاً؛ ای برهة. ( منتهی الارب ).
سبت. [ س ِ ] ( اِخ ) یکی از نامهای خورشید است. رجوع به ماللهند ص 105، 106 و 199 شود.
سبت. [ س ِ ] ( اِ ) سبزه ای که تنه ندارد و آن را چاروا خوردش و بتازی آن را رطب خوانند. ( آنندراج ) ( از هفت قلزم ) . || ( ع اِ ) چرمهای گاو به قرظ پیراسته. ( منتهی الارب ). پوست گاو و هر پوست دیگر دباغی شده که برای آن مویی نباشد. ( اقرب الموارد ).
سبت. [ س ِ ب ِ ] ( ع اِ ) نام گیاهی است که آن را شبت و شِوِد و سبط خوانند. ( المعرب جوالیقی ص 209 ). و رجوع به نشوءاللغة ص 220 شود. شوت. ( مهذب الاسماء ). رجوع به شبت و شِوِد و سبط شود.