ساو

معنی کلمه ساو در لغت نامه دهخدا

ساو. ( اِ ) مخفف آن «سا». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). باج و خراج است ، و آن زری باشد که پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف بگیرند. ( برهان ) ( غیاث ). باج و خراج. ( رشیدی ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( صحاح الفرس ) : ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان رسول فرستند وهدیه و ساو و باج پذیرند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). ملک روم صلح کرد و ساو و باژ بپذیرفت. ( ترجمه طبری بلعمی ). هرقل بقسطنطنیه شد و بسوی انوشیروان کس فرستاد و ساو و باژ قبول کرد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
مهان جهانش [ گشاسب ] همه باژ و ساو
بدادند و بر خود گرفتند تاو.دقیقی.مرا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست.فردوسی.بپذرفت و فرمود تا باژ و ساو
نخواهند اگر چندشان بود تاو.فردوسی.چنان بد که هر سال ده چرم گاو
پر از زر گرفتی همی باژ و ساو.فردوسی.فرستاده مر کاوه را رزم گاو
بخاور زمین از پی باژ و ساو.( گرشاسب نامه ).به بیچارگی ساو و باج گران
پذیرفت با هدیه بیکران.اسدی.چنان گشت مستغنی از ساو و باج
که برداشت از کشور خود خراج.نظامی.رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون کتان شاه را تخت و تاج.نظامی. || زر و طلای خالص را گویند که شکسته و ریزه ریزه شده باشد. ( برهان ) ( غیاث ). زرخرد بود چون گاورس. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). زر خالص بود که شکسته و ریزه ریزه باشد و آن را بتازی قراضه گویند. ( جهانگیری ). خرده زر که آتش ندیده باشد. ( اوبهی ) :
چو زرّ ساو، چکان ملک از او چو بنشستی
شدی پشیزه سیمین غیبه جوشن.شهید بلخی.باد را کیمیای سوده که داد
که از او زرّ ساو گشت کیا.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 4 ).چو حورانند نرگسها همه سیمین طبق بر سر
نهاده بر طبقها بر ز زرّ ساو ساغرها.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 1 ).با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی.منوچهری.آن روز که کمتر حاصل شدی کم از هزار دینار ساو نبودی. ( تاریخ سیستان ).
هم از زرّ ساو و هم از بسته نیز
هم از درّ و یاقوت و هر گونه چیز.؟ ( از فرهنگ اسدی ).

معنی کلمه ساو در فرهنگ معین

(ص . ) خالص ، ناب ، بدون آمیختگی .
(اِ. ) خراج ، باج .
(اِ. ) برادة زر، ریزه زر.

معنی کلمه ساو در فرهنگ عمید

آنچه در قدیم پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف یا شکست خورده می گرفتند، باج، خراج: چنان بد که هرسال یک چرم گاو / ز کاول همی خواستی باژوساو (فردوسی: ۵/۴۴۴ ).
۱. (زمین شناسی ) = سان۴
۲. ‹ساوه› خردۀ زر، زر سوده و ریزه ریزه.
۳. زر خالص.
۴. (صفت ) خالص: باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی: ۳ ).

معنی کلمه ساو در فرهنگ فارسی

رودیست در یوگسلاوی که در ناحیه ترگلو از آلپ سرچشمه گیرد و پس از گذشتن از نزدیک زاگرب و بلگراد وارد دانوب شود ( ساحل راست ) و آن ۷۱۲ کیلومتر طول دارد .
۱ - ( مصدر ) ساویدن ساییدن سودن . ۲ - ( اسم ) طلای خالصی که شکسته و ریزه ریزه شده باشد براد. زر . ۳ - آهنی یا سنگی که بدان کارد و شمشیر را تیز کنند فسان سان .
دوری

جملاتی از کاربرد کلمه ساو

پذیرفتم این مایه‌ور باژ و ساو که با کین و خشمت نداریم تاو
صلح و جدل عالم افسرده مساوی‌ست رو آتش یاقوت در آب‌گهر انداز
به پیروزی ساوه شاه اندرون گرفته دل و مست گشته به خون
زنی اهل آمریکای لاتین که به سبک ساواته مبارزه می‌کند.
به ترکان نداد ایچ کس باژ و ساو برین روزگار گذشته بتاو
چنین سست گشتم ز نیروی شست به پرهیز و با او مساو ایچ دست
فرستی به درگاه او باج و ساو بدانی که با او تو را نیست تاو
چوپرمودهٔ گرد با ساوه شاه اگر سوی ایران کشیدی سپاه
پاردیو سابقهٔ مربی‌گری در تیم‌هایی چون ریدینگ، وستهام یونایتد، چارلتون اتلتیک، ساوت‌همپتون، نیوکاسل یونایتد و کریستال پالاس را دارد.
افتاده خراب در خرابات فارغ ز وساوس خیالی
هر آن ز اشیاء جلال کبریا دید شهنشه را مساوی با گدا دید
ای نکته مروت را معنی ای نامه خساوت را عنوان