معنی کلمه ساو در لغت نامه دهخدا
مهان جهانش [ گشاسب ] همه باژ و ساو
بدادند و بر خود گرفتند تاو.دقیقی.مرا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست.فردوسی.بپذرفت و فرمود تا باژ و ساو
نخواهند اگر چندشان بود تاو.فردوسی.چنان بد که هر سال ده چرم گاو
پر از زر گرفتی همی باژ و ساو.فردوسی.فرستاده مر کاوه را رزم گاو
بخاور زمین از پی باژ و ساو.( گرشاسب نامه ).به بیچارگی ساو و باج گران
پذیرفت با هدیه بیکران.اسدی.چنان گشت مستغنی از ساو و باج
که برداشت از کشور خود خراج.نظامی.رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون کتان شاه را تخت و تاج.نظامی. || زر و طلای خالص را گویند که شکسته و ریزه ریزه شده باشد. ( برهان ) ( غیاث ). زرخرد بود چون گاورس. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). زر خالص بود که شکسته و ریزه ریزه باشد و آن را بتازی قراضه گویند. ( جهانگیری ). خرده زر که آتش ندیده باشد. ( اوبهی ) :
چو زرّ ساو، چکان ملک از او چو بنشستی
شدی پشیزه سیمین غیبه جوشن.شهید بلخی.باد را کیمیای سوده که داد
که از او زرّ ساو گشت کیا.فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 4 ).چو حورانند نرگسها همه سیمین طبق بر سر
نهاده بر طبقها بر ز زرّ ساو ساغرها.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 1 ).با عز مشک ویژه و با قدر گوهری
با جاه زرّ ساوی و با نفع آهنی.منوچهری.آن روز که کمتر حاصل شدی کم از هزار دینار ساو نبودی. ( تاریخ سیستان ).
هم از زرّ ساو و هم از بسته نیز
هم از درّ و یاقوت و هر گونه چیز.؟ ( از فرهنگ اسدی ).