معنی کلمه ساره در لغت نامه دهخدا
ز سر ساره هندوی برگرفت
برهنه سر و دست برسر گرفت.فردوسی ( از شرفنامه ، رشیدی ، شعوری ).فصول سال همه خادمند از آنکه بوقت
لباسی آرد هر یک ترا بدیع نگار
سپید ساره زمستان دو رنگ حله تموز
خوید زرد خزان دیده لطیف بهار.اسدی ( از جهانگیری و شعوری ).تن همان خاک گران سیه است ارچند
ساره وابفت کنی کرته و شلوارش.ناصرخسرو ( از جهانگیری ).چون سنائی شاعری برسازم از نیمور اگر
بر سر نیمور، ترساوار بندم ساره ای.سوزنی.رجوع به سار، ساری ، شار و شاره شود.
|| پرده. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث اللغات ) ( شعوری ). || تنه درخت. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی در کلمه تنه ). در فرهنگها معنی پرده باین کلمه میدهند و این شعر مولوی را شاهدمی آورند :
ای سنگ سیه را تو، کرده مدد دیده
وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره.
و پرده در این شعر بی تناسب است و بی شک فرهنگ نویسی ( چنانکه حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ساره را به نرد یا نرده که بمعنی تنه درخت است ترجمه کرده و شعر مذکور را به مثال آورده و سپس این کلمه را کاتبی ( پرد ) یا پرده نوشته و سایر فرهنگ نویسان آن غلط را پیروی کرده اند و یک بار هم نیندیشیده اند که در شعر مولوی اگر ساره پرده باشد شعر چه معنی خواهد داد. ( یادداشت بخط مؤلف ). || رشوت. پاره. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( شرفنامه منیری ) ( رشیدی ) ( آنندراج ) ( شعوری ) ( غیاث اللغات ). بلکفد. ( شرفنامه ) ( شعوری ). رشوه که قاضی را دهند. || مزید مؤخر ( پسوند ) طرف. جانب.ناحیه. سوی. در کلمات زیر: بینی ساره. رَعن ؛ بینی ساره کوه. ( منتهی الارب ). درساره. رخساره. کتف ساره :