زیرپا. ( ص مرکب ) زیرپای. مطیع و فرمانبردار. ( ناظم الاطباء ). - زیرپای آوردن ؛ در دو شاهد زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی پریدن و پیمودن و بمجاز تصرف کردن ، در اختیار گرفتن آمده است : که سودابه را باز جای آورند سراپرده را زیرپای آورند.فردوسی.همه مرز را زیرپای آوریم مراد دل خود بجای آوریم.فردوسی. || باجگزار وذمی. || ( اِ مرکب ) پاپوش و کفش. ( ناظم الاطباء ). - زیرپا آوردن ادیم یمن ؛ عبارت از حاجیان که بعد از ادای حج کفش در پا کنند. ( آنندراج ). رجوع به زیرپایی شود.
معنی کلمه زیرپا در فرهنگ فارسی
زیر پای مطیع و فرمانبردار
جملاتی از کاربرد کلمه زیرپا
برخی حقوقدانها به نحوه رسیدگی به پرونده متهمانی همچون حمیدرضا باقری درمنی معترض شدند. این افراد توسط قوه قضائیه ایران «اخلالگران اقتصادی» نام گرفتند. به باور این حقوقدانها، تشکیل این نوع دادگاهها مغایر با آیین دادرسی کیفری است. علاوه بر آنها، شماری از فعالان حقوق بشر نسبت به زیرپا گذاشتن تشریفات قانونی در این نوع دادگاهها ابراز نگرانی کردهاند. برخی از فعالان حقوق بشر و منتقدان حکومت جمهوری اسلامی نیز از این قبیل اعدامها انتقاد کردند.
شهر پاکان را، ندیدم زیرپا مانند سیل پیری از کوه جوانی تا سرازیرم نکرد
زیرپای خویش بسپرد او مرا من ره او نیز هرگز نسپرم
این آرامگاه در فاصلهٔ ۳۷ متری سمت چپ آرامگاه داریوش بزرگ و به شکل چلیپا تراشیده شدهاست. در بخش بالایی چلیپا، نماد فروهر و ماه، نقش شده و در پایین آن اردشیر یکم در حالی که دستش را به سوی فروهر و آتشدانی که روبهرویش قرار دارد دراز کرده، حکاکی شدهاست. در زیرپای شاه اورنگی که مردم سرزمینهای گوناگون بر دوش دارند، قرار دارد.
این پایاننامه بسیار بحثبرانگیز بود، زیرا منتقدان، مانند جورج تربورگ، به هانسن به عنوان «بدبین» و «ناکام» حمله کردند. هانسن پاسخ داد که رکود سکولار فقط نام دیگری برای موازنه بیکاری کینز است. با این حال، رشد پایدار اقتصادی، از ابتدای ۱۹۴۰، پیشبینیهای هانسن را زیرپا گذاشت و مدل رکود وی فراموش شد.
نبیند زیرپا چشمی که افتاده است بر منزل دل حق جو کجا از عالم باطل خبر دارد؟
من در راهش که رهروی را نبود که زیرپای در نینداخت
آیت الله حسینعلی منتظری، یکی از مراجع تقلید شیعه در قم، گفتهاست که حفظ نظام جمهوری اسلامی به شرطی واجب است که همراه با زیرپا گذاشتن دستورات اسلامی نباشد.بیبیسی فارسی ،پایگاه اطلاع رسانی آیت الله منتظری
بسکه تپیدم به زیرپای سمندش خون خود از خاک صیدگاه گرفتم
دست را بنهاد اندر زیرپا با رگ و پی کرد دست خود جدا
با توکل به خدایان بزرگ آشور، اِنلیل، و شَمَش، که پیشاپیش سپاه من در حرکت بودند، کاشتیلیاش، پادشاه بابل را، مجبور کردم نبرد را واگذار کند؛ سپاهیانش را درهم شکستم، و کاشتیلیاش، شاه کاسی را، اسیر کردم. مثل یک زیرپایی، بر گردنش پا گذاشتم. او را عریان کردم و کَت بسته به پیشگاه خدایم آشور بردم. سومر و اکّد را تا دورترین مرزهایش به زیر سلطهٔ خود درآوردم
ز اضطراب به یک جا دمی قرارم نیست سپند شوقم و آتش به زیرپا دارم
گر تو نخواهی که زیرپای بسایدت دست نبایدت با زمانه پسودن
زینکدورت رنگ بنیادیکه داری در نظر سایه میبینی نمیفهمیکه نورت زیرپاست
من بعد حسرت تو و خاک در نجف کانجا مراد هر دو جهانت به زیرپاست