معنی کلمه زگال در لغت نامه دهخدا
چنان بگریم گر دوست داد من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال.منجیک ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).دلی کز طپش هیبت او تافته گردد
اگر از آهن و رویست چه آن دل چه زگالی.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 397 ).ولیکن تو خر کوری از چشم راست
ازینی چنین شوم و نحس و زگال.ناصرخسرو.پرصقالت بود روی از گشت چرخ
گشت روی پرصقالت چون زگال.ناصرخسرو.همیشه تا نشود لعل عود و مرجان سنگ
همیشه تا نشود عود سنگ و سنگ زگال.ازرقی ( از فرهنگ جهانگیری ).باد ار برافروزد مرا شاید که من دور از شما
همچون زگال اندر بلا یکبار دیگر سوخته.مجیر بیلقانی.سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت
و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد.خاقانی.احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ
تخت سلاطین زگال ، گرده شیران کباب.خاقانی.باد از پی کباب جگرهای روشنان
کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند.خاقانی.به اشک چون نمک من که بر سه پایه غم
تنم زگال و دلم آتش است و سینه کباب.خاقانی.زگال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد.نظامی.شوشهای زگال مشکین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ.نظامی.بفرمود کآن آتش دیر سال
بکشتند و کردند یکسر زگال.نظامی.ای ز بحر کرمت چشمه خورشید سراب
وی ز تاب غضبت آتش مریخ زگال.سلمان ساوجی.رجوع به زغال شود.