زنخ

معنی کلمه زنخ در لغت نامه دهخدا

زنخ. [ زَ ن َ ] ( اِ ) معروف است و آن را زنخدان هم گویند و به عربی ذقن خوانند. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از غیاث ) ذقن. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چانه و ذقن و آن جزء از صورت که واقع در زیر دهان می باشد. زنخدان و مغاک چانه. ( ناظم الاطباء ). فرود لب فرودین که آن را چاه زنخ و زنخدان نیز خوانند به تازیش ذقن گویند. ( شرفنامه منیری ). چانه. ذقن.( فرهنگ فارسی معین ). ترجمه ذقن. دلاویز، سیمین و بلورین از صفات [ اوست ] و به ، سیب ، سیب سیمین ، گوی سیمین ، گوی سفید، گوی بلور، آب معلق ، چاه ، گرداب شمامة، ترنج ، لیمو، گردبالش ، روح جان از تشبیهات اوست. ( بهار عجم ) ( از آنندراج ). هندی باستان «هنو» ( زنخ )، اوستا «زنوه » ، ارمنی «چنوت » ( فک ، گونه )، افغانی «زنه » و «زنخ » ، بلوچی «زنوک « » زنیک » و «زناخ » وخی «زنخ » ، شغنی «زینگو» و سریکلی «زنگان » . ( حاشیه برهان چ معین ) :
یاسمن لعل پوش ، سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش رخنه زد و بشکلید.کسائی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گویی که همی زنخ بخاری به شخار.عماره ( یادداشت ایضاً ).تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب به گلگونه بیالودش رخسار.مجلدی ( یادداشت ایضاً ).ورادید با دیدگان پر ز خون
به زیر زنخ دست کرده ستون.فردوسی.نرگس تازه میان مرغزار
همچو در سیمین زنخ زرین چهی.منوچهری.ترسم کاندر غم فراق تو یک روز
دست به زیر زنخ برآید هوشم.( از لغتنامه اسدی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).گرفته همه لَکهَن و بسته روی
که و مه زنخ ساده کرده ز موی.اسدی ( یادداشت ایضاً ).ستون دانش و دینی و از نهیب تو هست
همیشه زیر زنخ دست دشمنانت ستون.قطران.صحبت کودکک ساده زنخ را مالک
نیز کرده ست ترا رخصت و داده ست جواز.ناصرخسرو ( دیوان ص 202 ).چون گردنت افراخته وآن عاجز مسکین
بنهاده ز اندوه زنخ بر سر زانوش.ناصرخسرو.نسرین زنخ صنم چکنم اکنون
کز عارضین چو خوشه نسرینم.ناصرخسرو.زآن زنخ گرد چو نارنج خویش
غبغب سیمین چو ترنجی بکش.نظامی.

معنی کلمه زنخ در فرهنگ معین

(زَ نَ ) (اِ. ) چانه .

معنی کلمه زنخ در فرهنگ عمید

= چانه١
* زنخ بر خون زدن: [قدیمی، مجاز] شرمنده شدن، سرافکنده شدن.
* زنخ زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] سخن بیهوده گفتن، بیهوده حرف زدن، چانه زدن.

معنی کلمه زنخ در فرهنگ فارسی

چانه، ذقن
( اسم ) ۱ - چانه ذقن . ۲ - سخن ( مطلقا ) . ۳ - سخن بیهوده و بی معنی لاف و گزاف . یا زنخ بر خون زدن خجل بودن شرمنده بودن . یا بزیر زنخ ستون کردن ۱ - متفکر بودن . ۲ - اندوهگین بودن .

معنی کلمه زنخ در ویکی واژه

چانه.

جملاتی از کاربرد کلمه زنخ

گرفته همه لکهن و بسته روی که و مه زنخ ساده کرده ز موی
صد بار دل افتاد در آن چاه زنخدان یک بار اگر یوسف کنعان به چه افتاد
چو بربستند ناگاهش زنخدان همه کار جهان اینجا ز نخ دان
یوسف دل شد اسیر چاه زنخدان هم رسن زلف تو زچاه برآرد
علی بن موسی الرّضا پیش از سفر به مرو، علاوه بر اعلام ناراحتی خویش از این سفر با وداعِ همراه با گریه در روضهٔ نَبَوی، دستوری خطاب به شیعیان و اقوامش برای اقامهٔ عزاداری و مجلس تعزیه به‌خاطر وی و سفرش صادر کرده‌است. به‌گفتهٔ ناجی و باغستانی بر طبق روایات منقول از شیخ صدوق، محدث شیعه، علی بن موسی الرّضا پیش‌گویی کرد که در غربت خواهد مرد و در کنار هارون دفن خواهد شد و هرگز نزد خانواده‌اش بازنخواهد گشت. او هیچ‌یک از اقوام، حتی فرزند خردسالش جواد را نیز با خود به سفر نبرد.
زنخ می نمایی و خون می خورم چنین شربتم زانچنان چه مده
تا بود پیوسته با لعل لب سیراب یار آب هیهات است از آن چاه زنخدان کم شود
بنگر اول که آمدی زنخست آنچه داری چه داشتی به درست
ز جان چاه زنخ پر کرده تا لب معلق زیر چاهش آب غبغب
خم چوگان فلک دست امیدم بکشید دست هر گه سوی آن گوی زنخدان کردم
از زنخدانش من بیهوش خود بودم خراب در خیالم آرزوی سیم غبغب چون گذشت