معنی کلمه زنان در لغت نامه دهخدا
نشستی کنون در دژی چون زنان
پر از خون دل و، دست بر سر زنان.فردوسی.برآمد خروش و بیامد سپاه
تبیره زنان برگرفتند راه.فردوسی.معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان زنان و کوبان آید.عنصری.برجهید از جای و انگشتک زنان
گه غزلگویان و گه نوحه کنان.مولوی.به فریاد از ایشان برآمد خروش
طپانچه زنان بر سر و روی و دوش.سعدی ( بوستان ).تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت.سعدی.مرغان چمن نعره زنان دیدم و گریان
زین غنچه که از طرف چمن زار برآمد.سعدی.شمعوش پیش رخ شاهد یار
دمبدم شعله زنان می سوزم.سعدی.رجوع به ترکیبهای انگشتک زنان ، تبیره زنان ، خنده زنان ، دست بر سر زنان ، شعله زنان ، طپانچه زنان ، طعنه زنان ، عنان زنان ، فریادزنان ، لبخنده زنان ، نعره زنان ، نفس زنان و جز اینها شود.
زنان. [ زَ ] ( ع ص ) ظل زنان ؛ سایه کوتاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).