معنی کلمه زمزمه در لغت نامه دهخدا
زمزمة. [ زَ زَ م َ ] ( ع اِ ) آواز که از دور آید و در آن بانگ باشد، مانند بانگ مگس و بانگ رعد یا بانگ رعد که پی درپی باشد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). بانگ رعد و صدای آتش در هنگام اشتعال. ( از اقرب الموارد ). || آواز شیربیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || هر آواز خفی که شنیده نشود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آواز خفی که فهمیده نشود. ج ، زمازم. ( فرهنگ فارسی معین ). || کلام مجوس وقت طعام خوردن که زبان و لب بدان نگشایند، بلکه به آوازی که از خیشوم وحلق برآید بعض آن از بعض به مطلب برسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به زمزمه شود.
زمزمة. [ زِزِ م َ ] ( ع اِ ) گروه مردم و شتر یا پنجاه شتر. || پاره ای از دیوان یا ددان. || جماعت شتران که در آن شتر ریزه نباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). ج ، زمازم. ( از اقرب الموارد ).
زمزمه. [ زَ زَ م َ ] ( ع اِ ) بمعنی زمزم است که به آهستگی چیزی خواندن. ( برهان ). ترنمی باشد که به آهستگی کنند. ( فرهنگ جهانگیری ). خوانندگی و ترنم به آهستگی. ( ناظم الاطباء ). بمعنی نغمه و سرود مجاز است و بلفظپست کردن و آسودن و سر کردن و زدن و گشادن مستعمل. ( آنندراج ). نغمه و ترنم باشد که به آهستگی سرایند. ( غیاث ). نغمه. سرود. ( فرهنگ فارسی معین ) :
یکایک بگفتند با او همه
نماندند پوشیده یک زمزمه .فردوسی.بشنو و بو کن اگر گوشی و مغزیت هست
زمزمه لو کشف لخلخه من عرف.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی 799 ).و به حس سمع از اصوات و زمزمه حیوانات با خبر میشود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 7 ). سطح او سمک سماک می بسود و دیده بان او زمزمه ملک می شنود. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 55 ).