زلفی
معنی کلمه زلفی در فرهنگ فارسی
معنی کلمه زلفی در دانشنامه عمومی
جملاتی از کاربرد کلمه زلفی
حال مسکین دل ما را تو چه پرسی آخر حال او چون سر زلفین تو شد شوریده
شب تا سحر از سلسله جنبانی زلفی در کوچه زخمم گذرد قافله مشک
دوش بی شمع جمالت بزم عیش افروختم عود وش از یاد زلفینت بر آتش سوختم
دلی را تا به دست آرند، هر دم سر زلفین خود را دام کردند
گم شد دل مسکین من خسته عجب نیست گر در سر زلفین تو در بند نباشد
جفت زلفین بدر آن انگله و گوی بود بخیها جمله در آن باب مثال مسمار
به خواب اندر سحرگاهان خیالش را به بردارم همیبوسم سیه زلفین و آن رخسار براقش
با باد سحر شمیم زلفی ست بیداری خفتگان از آن است
این جواب آن کجا گوید سنائی غزنوی باز تابی در ده این زلفین عالمسوز را