معنی کلمه زبانه در لغت نامه دهخدا
نخستین دمیدن سیه شد ز دود
زبانه برآمد پس دود زود.فردوسی.ز تف زبانه ز باد و ز دود
سه هفته به آتش گذرشان نبود.فردوسی.پس آتش بروئین دژ اندرفکند
زبانه برآمد بچرخ بلند.فردوسی.زبانه هاش [ آتش سده ] چو شمشیرهای زراندود
کز او بجان خطر است ارچه زر بی خطر است.عنصری.نه آتش است سده بلکه آتش آتش تست
که یک زبانه بتازی زند یکی به ختن.عنصری.و آن فرشتگان که از زبانه آتش آفریده شده بودند بروی زمین نافرمانیها میکردند. ( قصص الانبیاء نسخه خطی ص 17 ).
شمع بختش چنان جهان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد.خاقانی.خصم اگر برخلاف ، نقص تو گوید شود
زآتش دل در دهانش همچو زبانه زبان.خاقانی.میسوزم از این غم و نمی بیند
این آتش را زبانه بایستی.خاقانی.- زبانه آتش ؛ شرار. شراره. شرر. شعله. ( منتهی الارب ). مجازاً شعله را گویند. ( آنندراج ). شعله آتش وچراغ و جز آن. ( ناظم الاطباء ). شعله آتش. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) :
یکی آتش ز آتشگاه خانه
چو سروبسدین او را زبانه.( ویس و رامین ).و در تنور آتش میکردند و زبانه آتش بلند شده بود. ( تاریخ بخارا ).
در تنور آتش میکردند و زبانه آتش بلند شده بود. ( انیس الطالبین ص 167 ).
- زبانه ترازو ؛ آنچه در میان شاهین ترازو باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).میل میان شاهین ترازو. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ).آنچه بر پشت شاهین ترازوی زرسنج خاری باشد. به هندی کانیا گویند. ( غیاث اللغات ). میله عمودی بر شاهین که در میان دروازه جا دارد و برای درستی وزن باید راست دروازه ایستاده بود :