زاریدن. [ دَ ] ( مص ) ناله کردن. ( آنندراج ). گریه و زاری کردن. موئیدن. گریه زار کردن : چه موئی چه نالی چه گریی چه زاری که از ناله کردن چوما بی نوالی.فرخی.بریده شد نسبم از سیادت و ملکت بدین دو درد همی گریم و همی زارم.سوزنی.سعدی اگر خاک شود همچنان ناله و زاریدنش آید بگوش.سعدی.هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد.سعدی.عیبش مکنید هوشمندان گر سوخته خرمنی بزارد.سعدی.بلی شاید که مهجوران بگریند روا باشد که مظلومان بزارند.سعدی. || شکایت پیش کسی بردن. استعانت. التماس. یاری خواستن : از دست چنین دشمن بحضرت من بنال و میزار. ( بهأولد ). از جور تو هم به تو زاریم وز دست تو هم بر تو نالیم.سعدی.و رجوع به زار و زاری شود.
معنی کلمه زاریدن در فرهنگ معین
(دَ ) (مص ل . ) زاری کردن .
معنی کلمه زاریدن در فرهنگ عمید
ناله و زاری کردن، زاری کردن، گریۀ زار کردن: سعدی اگر خاک شود همچنان / نالهٴ زاریدنش آید به گوش (سعدی۲: ۴۷۴ )، عیبش مکنید هوشمندان / گر سوخته خرمنی بزارد (سعدی۲: ۶۱۹ ).
معنی کلمه زاریدن در فرهنگ فارسی
زاری کردن، ناله وزاری کردن، ناله وگریه کننده ( مصدر ) زاری کردن نالیدن . ناله کردن گریه و زاری کردن شکایت پیش کسی بردن التماس
معنی کلمه زاریدن در ویکی واژه
زاری کردن.
جملاتی از کاربرد کلمه زاریدن
فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ چرا نه چون بایشان رسید بَأْسُنا زور گرفتن ما تَضَرَّعُوا در زاریدندی وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ لکن سخت گشت دلهای ایشان، وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ و برآراست ایشان را دیو، و بایشان نیکو نمود، ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۴۳) آنچه میکردند.
شیخ الاسلام گفت: که وقتی خراز در عرفات بود و آن حاج دعاها میکردند و میزاریدند وی گفت: کی مرا آرزو آمد گفتم: که من دعائی کنم، گفتم چه دعا کنم؟ باز قصد کردم کی دعا کنم، یعنی در حقیقت دعا میکنم، کی مرا هیچ چیز نماند،کی نگه کردم هاتفی آواز داد مرا گفت: پس وجود حق می دعا کنی؟ یعنی پس یافت ما از ما چیزی خواهی؟ وقتی مشایخ فراهم آمده بودند جنید و خراز و رویم و بوالعباس عطا ٭ یکی گفت: مانجا من نجا الا بصدق اللجا، لا مجاء و لا منجاء من اللّه الا الیه.
ابن عباس گفت: این آیت در شأن قومی فرو آمد از قبیله بنی العنبر و هم حی من بنی عمرو بن تمیم. رسول خدا لشکری فرستاد بایشان و عیینة بن حصن الفزاری را بر ایشان امیر کرد. چون دانستند که عیینة نزدیک رسید، عیال و فرزندان بگذاشتند و خود بگریختند. عیینة فرزندان ایشان برده گرفت و بمدینة آورد، بعد از آن پدران ایشان آمدند و فدا آوردند تا فرزندان را باز خرند، وقت مهاجرت بود چون در مدینة آمدند و رسول خدا آن ساعت در حجره بود در خلوت و در قیلولة. فرزندان چون پدران خود را دیدند، فرا ایشان زاریدند و بگریستند. ایشان در آن وقت بشتافتند بدر حجره رسول و بآواز بلند میگفتند یا محمد اخرج الینا، رسول در قیلوله بود، بآواز ایشان از خواب بیدار گشت و بیرون آمد: ایشان گفتند یا محمد فادنا عیالنا، عیال ما بما باز فروش. جبرئیل آن ساعت فرو آمد، گفت: یا محمد ملک میفرماید که هم از ایشان حاکم ساز تا این حکم کند، رسول گفت راضی باشید که سبرة بن عمرو که بر دین شماست بر شما حکم کند، ایشان گفتندی راضی باشیم، سبرة گفت: عمّ من حاضر است و او مه من است تا وی حکم کند و هو الاعور بن بشامة. رسول وی را فرمود تا حکم کند اعور گفت یک نیمه ایشان آزاد کنی بیفدا و یک نیمه را فدا دهند. رسول خدا گفت فعلت و رضیت. این آیت در شأن ایشان فرو آمد.
سعدی اگر خاک شود همچنان ناله زاریدنش آید به گوش
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ گفتهاند: مضطرّ آن کودک است که در شکم مادر بیمار است و مادر از بیماری وی بیخبر. آن کودک در آن ظلمت رحم از آن بیماری بنالد و جز از اللَّه هیچ کس حال وی نداند. ربّ العزة آن نالیدن و زاریدن وی بنیوشد و برأفت و رحمت خود در دل مادر افکند تا آن طعام که شفاء کودک در آن بود بآرزوی بخواهد و بخورد. کودک از آن بیماری شفا یابد.
باستاد گفت این شکارمنست گزاریدن خواب کارمنست
«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» فرا گرفتیم ایشان را بعذاب، «فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» (۷۶) تن به ندادند و خویشتن را به نیوکندند خداوند خویش را و درو نزاریدند.
فرمان آمد که: ای آدم! آن چنان نعمت بیرنج و بیکد ندانستی خورد، اکنون رو بسرای محنت و شدت، کار کن، و تخم کار، و رنج بر، و صبر کن. آدم گفت: این همه خوار است، اگر روزی ما را برین درگه باز بارست، همی بدرد دل بنالید، و نیاز و عجز خود بر کف حسرت نهاد، و در زارید و گفت: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» الهی! اگر زاریم، در تو زاریدن خوش است، ور نالیم بر تو نالیدمان در خور است. الهی! از خاک چه آید مگر خطا، و از علت چه زاید مگر جفا، و از کریم چه آید جز وفا. الهی! و از آمدیم با دو دست تهی، چه باشد اگر مرهمی بر خستگان نهی! الهی! گنج درویشانی، زاد مضطرانی، مایه رمیدگانی، دستگیر درماندگانی. چون میآفریدی جوهر معیوب میدیدی، میبرگزیدی، و با عیب میخریدی، برگرفتی و کس نگفت که بردار. اکنون که برگرفتی بمگذار، و در سایه لطفت میدار، و جز بفضل خود مسپار:
و در خبر است: آدم صلوات اللَّه علیه صد سال بر آن زلّت خویش نوحه کرد بزاری، و تضرع نمود، تا جبرئیل گفت: بار خدایا! خود میبینی تضرع آدم، میشنوی زاریدن وی. هیچ روی آن دارد که عذرش پذیری؟ و خستگی وی را مرهمی برنهی؟
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا هر که رتبت وی عالیتر بلاء وی تمامتر! هر که بحق نزدیکتر و دل وی صافیتر، نفس وی بدست دشمن گرفتارتر! آری بیغصه محنت قصه محنت نتوان خواند! بیزهر بلا شهد ولا نتوان یافت! بنگر که آدم صفی آن غرس تکریم حق، و پرورده تقدیس، چه دید از آن دشمن خویش ابلیس! یقول تعالی: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ، و آن دیگر شیخ پیغامبران و پدر جهانیان نوح (ع) از قوم خویش بنگر که چه دید! نهصد و اند سال ایشان را دعوت کرد. هر روز او را چندان بزدند که بیهوش شدی، و فرزندان خود را بر معادات او وصیّت کردندی و آن مهتر برین بلیت صبر میکرد، و امید بایمان ایشان میداشت، تا او را گفتند: «لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ». گفت: بار خدایا! چون امید بریده گشت، و روی صلاح پدید نیست، بودن ایشان در دنیا جز زیادت فساد و سبب خرابی نیست. «لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً». و از آن پس ابراهیم پیغامبر که شجره توحید بود، شب و روز بزانو درافتاده، و شیبت سفید در دست نهاده که: «وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ». بنگر که او را از آن نمرود طاغی چه رسید! و از معانده و مکابره وی چه مقاساة کشید! و علی هذا پیغامبران یکان یکان هود و صالح و لوط و زکریا و یحیی و عیسی و موسی، از دست جباران و متکبران و متمردان همه بفریاد آمدند، و در حق زاریدند، و در آخر همگان محمّد عربی و مصطفی هاشمی بلاء وی تمامتر، و اذی وی از دشمنان بیشتر، تا میگوید