زار

زار

معنی کلمه زار در لغت نامه دهخدا

زار. ( اِ )ناله شیر. ( آنندراج ). ورجوع به زارّ و زار شود. || فارسیان بمعنی مطلق ناله استعمال کنند. ( آنندراج ). || ناله اندوه زدگان با سوز و درد و دم سرد. ( شرفنامه منیری ). گریه کردن بشدت و سوز. ( برهان قاطع ). زار ناله حزین و به آواز حزین و میتوان گفت زار در فارسی بمعنی ناله نیست بلکه بمعنی عجز و اندوه است. ( آنندراج ). || ( ص ) اندوه و بمعنی عجز و اندوه صفت ناله و گریه واقع میشود. ( آنندراج ) :
ناله زار دوستان شنود
نغمه زیر ناشنوده هنوز.خاقانی.عجز. بزاری. به ناتوانی. مؤلف آنندراج گوید: زار در فارسی بمعنی عجز و اندوه است و بهمین معنی صفت «گریه » واقع میشود چنانکه گویند ناله زار و گریه زار نیز گویند بزاری پیش آمد. ( آنندراج ). || نالان و گریان. ( برهان قاطع ) :
سپه سر بسر زار و گریان شدند
بر آن آتش سوگ بریان شدند.فردوسی.چو برگشته شد بخت او شد نگون
برنده سرش زار غلطان بخون.فردوسی.دیدی که تیر غازی موئی چگونه برد
ای تو میان جانم زان زارتر بریده.خاقانی. || ( ق ) بزاری. توأم با زاری.
- بزار ؛ بزاری :
سرت را بریده بزار اهرمن
تنت را شده کام شیران کفن.فردوسی.خروشی برآمد ز لشکر بزار
کشیدند صف لشکر بیشمار.فردوسی.برادرش را دید کشته بزار
بر آوردگه بر درافکنده خوار.فردوسی.صلصل راغی بباغ اندر همی گرید بدرد
بلبل باغی براغ اندر همی نالد بزار.منوچهری.بخواهشگری رفتم ای شهریار
وگرنه بکندی سرش را بزار.فردوسی.ابا خویش و پیوند هر یک بزار
بکردند مویه بر آن کوهسار.فردوسی.- زار سوختن ؛ سوختن توأم با زجر و سختی :
همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خون
زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار.خاقانی.- زار کشتن یا کشته شدن ؛ کسی را بزاری و عجز کشتن یا خود به زبونی و عجز کشته شدن : مردمان که از مدینه گریخته بودند پیش او گرد آمدند و او را صفت کردند که عثمان را چگونه زار بکشتند. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).
اگر کشته بودی اگر بسته زار
بزندان پیروزگر شهریار.فردوسی.که آرمت با دخت ناپاک تن

معنی کلمه زار در فرهنگ معین

[ په . ] (ص . ) ۱ - ناتوان ، ضعیف . ۲ - زبون ، درمانده .
(اِ. ) گریة با سوز و گداز.
[ په . ] (پس . ) پسوند مکان که انبوهی و فراوانی را می رساند: برنج زار، بنفشه زار.

معنی کلمه زار در فرهنگ عمید

۱. نابسامان، شوریده و درهم: حالِ زار، کارِ زار، عشق را عافیت به کار نشد / لاجرم کار عاشقان زار است (انوری: ۷۷۷ )، چه مردی کند در صف کارزار / که دستش تهی باشد و کارْزار (سعدی۱: ۷۵ )، ای تو دل آزار و من آزرده دل / دل شده زآزار دل آزار، زار (منوچهری: ۴۶ ).
۲. [قدیمی] نحیف، لاغر: با سرین های سپید و گرد چون تل سمن / با میان های نزار و زار چون تار قصب (فرخی: ۵ ).
* زار و وار: [قدیمی] زاروار، خوار و زبون، در حالت بیچارگی و ناتوانی.
* زار و نزار:
۱. لاغر و ضعیف.
۲. افسرده و رنجور: دردمندی من سوختهٴ زار و نزار / ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست (حافظ: ۱۶۶ حاشیه ).
۳. خوار و زبون.
۱. پراندوه، پرسوز: گریهٴ زار، نالهٴ زار.
۲. (قید ) با سوز و درد.
۳. (بن مضارعِ زاریدن ) = زاریدن
کثرت، انبوهی، و جای فراوانی چیزی (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بنفشه زار، پنبه زار، چمن زار، ریگزار، سمن زار، شن زار، علفزار، کشتزار، گلزار، گندمزار، لاله زار، لجن زار، مَرغزار، نمکزار، یونجه زار.

معنی کلمه زار در فرهنگ فارسی

کثرت وانبوهی وجای فراوانی، ناتوان، رنجور، ضعیف، لاغر، خوار، زبون، ناله، گریه ازروی دردوسوز، ناله بااندوه وسوز
پسوند مکان دال بر انبوهی و فراوانی : بنفشه زار سمنزار علفزار گلزار لاله زار .
منشی میندو از شاعران هندوستان منسوب به کاتیهه

معنی کلمه زار در دانشنامه عمومی

زار (رود). زار یا سار رودی است به موزل ( رود ) می ریزد. این رود از کشورهای فرانسه و آلمان می گذرد. طولش حدود ۲۴۶ کیلومتر است.

معنی کلمه زار در دانشنامه آزاد فارسی

زار (Saar)
(به فرانسوی: سار) رودی در اروپای غربی. از کوه های وُژدر فرانسه سرچشمه می گیرد، ۲۴۰ کیلومتر در جهت شمال جریان می یابد و در آلمان به موزلمی پیوندد. در درّۀ آن تاکستان های فراوان دیده می شود.

معنی کلمه زار در ویکی واژه

ناتوان، ضعیف.
زبون، درمانده.
پسوند مکان که انبوهی و فراوانی را می‌رساند: برنج زار، بنفشه زار.
گریة با سوز و گداز.

جملاتی از کاربرد کلمه زار

نبشتند نام ده و دو هزار زره دار وبر گستوانور سوار
ترا چون جان هزاران گونه معنیست مرا تو جانی و جان را بدل نیست
نزاری را که بر تست از جهان چشم غبارِ خاکِ کویت کحل دیده ست
دی آمدم و نیامد از من کاری امروز ز من گرم نشد بازاری
هزاران مور و زنبور و مگس نیز برو گرد آمده از پیش و پس نیز
سپهر گفت به جاه از زمانه افزونی به صدهزار زبان هم زمانه گفت آری
بر گل نظم چون هزار آوا تا گه صبح می سرایم من
گفت ای مجنون ببین کاین یک نگار هست نیکوتر ز چون لیلی هزار
زار و معاف است کنون غرق مصاف است کنون بر کُهِ قاف است کنون در پی عنقا دل من
از مردمک دیده به گلزار نگاهش داغ کهنی بر دل خود تازه‌ کند چشم