زاجی

معنی کلمه زاجی در لغت نامه دهخدا

زاجی. ( ص نسبی ) نسبتی است به زاج. رجوع به زاج شود.
زاجی. ( ع ص ) زاج. نعت فاعلی از زَجو. رجوع به زاج شود. || حقیر و اندک. ( منتهی الارب ).

جملاتی از کاربرد کلمه زاجی

مگر دماغ تو صوفی به بانگ چنگ شود تر که از قدح نکشیدی عظیم خشک مزاجی
آه کز نازک مزاجی پیش آن بیدادگر بستن لب مشکل و فریاد کردن مشکل است
نه با هر مزاجی بسازد نکوئی بهرزه نگفت انکه گفتت و فی الشر
تو را گویم که سم در هر مزاجی حرام آمد ولی بهر علاجی
دشمنت را هر دم از سوء المزاجی تازه باد استخوانها در بدن الماس و مو بر تن روان
عندلیبم از شرر ها دانه چید نغمه ی آتش مزاجی آفرید
تر مزاجی مگرد در سقلاب خشک مغزی مپوی در تاتار
شرکت اجزاجی‌باشی هولدینگ در سال ۱۹۴۲ توسط نجات اجزاجی‌باشی تأسیس شد و در حال حاضر دارای ۴۱ شرکت تابعه و زیرمجموعه می‌باشد، که در حوزه‌های مختلف فعالیت می‌کنند.
چو من سلیم مزاجی شکسته دل نه رواست درین خرابه که یک یوسف است و پنجه پیر
لاجرم بادت نسیمی یافت چون باد مسیح لاجرم آبت مزاجی یافت چون آب حیات
عزم را سلطان نهادی حزم را شیطان فریب حلم را خاکی مزاجی علم را پاکی پذیر
مُرَخّی: هر چه عضو را سست کند به حرارت و رطوبت مزاجی و قابل تمدید سازد مثل: تخم کتان.
لزج: آنچه بالفعل یا بالقوه در حین تأثیر حرارت مزاجی در او که قابل امتداد کشته و منقطع نگردد. مثل: خبّازی.