معنی کلمه ریو در لغت نامه دهخدا
تو و مادرت هر دو از جنگ دیو
برون آوریدم به رای و به ریو.فردوسی.که ملیخای آسمان فرهنگ
از زمانه چه ریو دید و چه رنگ.نظامی.چون سلیمان باش بی وسواس و ریو
تا ترا فرمان برد جنی و دیو.مولوی.هرکه در دنیا خورد تلبیس دیو
وز عدوی دوست رو تعظیم و ریو.مولوی.گر در این ملکت بری باشی ز ریو
خاتم از دست تو نستاند سدیو.مولوی.مذمت کنندش که زرق است و ریو
ز مردم چنان می گریزدکه دیو.سعدی ( بوستان ).گر نشیند فرشته ای بادیو
وحشت آموزد و خیانت و ریو.( گلستان ).که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجای سلیمان نشستن چو دیو.سعدی ( بوستان ).وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو.حافظ.- ریو و رنگ ؛ مکر و فریب. حیله و نیرنگ :
اهل ثنا و مدحت ارباب نظم و نثر
مطلق تویی و نیست در این باب ریو و رنگ.سوزنی.در بحر مدحت تو چو زورق روان کنم
در نظم شعر من نبود هیچ ریو و رنگ.سوزنی.هفتادساله گشتی توحید و زهد گوی
مفروش دین به چربک و سالوس و ریو و رنگ.سوزنی.
ریو. [ وْ ] ( اِخ ) نام پسر کاوس. ( ناظم الاطباء ). نام پسر کیکاوس که داماد طوس بود و بر دست فرودبن سیاوش کشته شد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( از شرفنامه منیری ) :
چو با تیغ نزدیک شد ریو نیو
به زه برنهاد آن خمانیده شیو.فردوسی.نگهبان ایشان همی بود ریو
که بود او دلیر و هشیوار و نیو.فردوسی.رجوع به ریو در معنی فریب نیز شود.
ریو. [ ی ُ ] ( اِخ ) دکتر ریو، خاورشناس نامی انگلیسی و مؤلف کتابهای چندی است از آن جمله است : فهرست نسخ خطی موزه بریتانیا. رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 199 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 161 و فهرست از سعدی تا جامی و فهرست تتمه صوان الحکمة شود.