معنی کلمه ریه در لغت نامه دهخدا
ریه.( اِ ) خاک شور. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ازفرهنگ جهانگیری ). || شوره. ( ناظم الاطباء )( برهان ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) افتادگی و بیچارگی. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ).
ریه. [ ی َ / ی ِ ] ( از ع ، اِ ) ریة. رئة. شش. ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( دهار ). عضوی است غیرحساس. ( از قانون ابن سینا چ تهران ص 72 ). شش. سحر.ریتین ، تثنیه آن است. جگر سفید. سل. ( یادداشت مؤلف ). به پارسی شش گویند. ( از اختیارات بدیعی ) ( از ذخیره خوارزمشاهی ) ( از تحفه حکیم مؤمن ) :
تا هلیله نشکند با ادویه
کی شود خود صحت افزا در ریه.مولوی.
ریه. [ رِ ی ِ ] ( اِخ ) دهی از بخش شهریار شهرستان تهران. دارای 186 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و صیفی و انگور و راه آن ماشین رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).