معنی کلمه ریحانی در لغت نامه دهخدا
ریزی بریز از آن می ریحانی سرشک
وز بوی جرعه کن دم ریحان صبحگاه.خاقانی.راح ریحانی ار بدست آری
تو و ریحان و راح و رای صبوح.خاقانی.در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانه مرغان روحانی بخواه.خاقانی.ازگل پارسیم غنچه عیشی نشکفت
حبذا دجله بغداد و می ریحانی.حافظ. || نوعی از زمرد جید، لیکن در رتبه دون زمرد ظلمانی باشد. ( یادداشت مؤلف ). زمردی سبز روشن است به رنگ برگ ریحان. ( جواهرنامه ). و رجوع به الجماهر ص 161 شود. || قسمی از تنباکوی سوختنی که به عطریات معطر کنند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || یک قسم برنج است که در گیلان به این اسم معروف است. ( یادداشت مؤلف ). || بوستانبان. ( شرفنامه منیری ). || گل فروش. ( شرفنامه منیری ). منسوب به ریحان که ریحان فروشی را می رساند. ( از انساب سمعانی ) :
ای عجب در گلشنی کانجا سمن را نیست بار
می رود ریحانی و خار مغیلان می برد.سلمان ساوجی ( از شرفنامه ).|| منسوب است به ریحان که مردی است. ( از انساب سمعانی ).