رکوب

معنی کلمه رکوب در لغت نامه دهخدا

رکوب. [ رُ ] ( ع مص ) برنشستن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 3 ) ( آنندراج ). اشتر برنشستن. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). سوار شدن. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ).رَکب. ( ناظم الاطباء ) : حسام الدین منجم که به فرمان قاآن مصاحب او بود تا اختیار نزول و رکوب می کند طلب کرد. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی ). هان این نه رکوبی است که آن را رجوعی باشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 454 ). || گناه ورزیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رکب شود. || کلان زانو گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
رکوب. [ رُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ راکِب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به راکب شود. || ج ِ رَکب. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به رکب شود.
- رکوب کوسج ؛ نام جشنی مر ایرانیان را. کوسه برنشین. جشن کوسه برنشین. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کوسه برنشین شود. || ( اِمص ) سواری. خواه بر ستور باشد خواه برکشتی. ( ناظم الاطباء ). سواری. ( فرهنگ فارسی معین ). برنشست. سواری. نشست. ( یادداشت مؤلف ).
رکوب. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) ستور برنشستنی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه برنشست را شاید. ( دهار ). ستوری که لایق سواری باشد. ( غیاث اللغات ). ستور برنشستنی و آماده برای سواری. ( ناظم الاطباء ).آنچه نشست را شاید. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53 ). || شتران مورد استفاده برای سواری یا مطلق مرکوبة. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رکوبة شود. || شتری که در او اثر زخم پشت از پالان باشد. ( از اقرب الموارد ). || مرد بسیار سواری کننده. ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). مرد شترسوار. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || راه پاسپرده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رکوب شود.

معنی کلمه رکوب در فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] (مص ل . ) سوار شدن .

معنی کلمه رکوب در فرهنگ عمید

۱. سوار شدن، برنشستن.
۲. سواری.
۳. (اسم ) [جمعِ راکب] = راکب

معنی کلمه رکوب در فرهنگ فارسی

سوارشدن، برنشستن، سواری
۱ - ( مصدر ) سوار شدن ( بر ستور کشتی و غیره ) . ۲ - ( اسم ) سواری .
ستور بر نشستنی آنچه بر نشست را شاید ستوری که لایق سواری باشد

معنی کلمه رکوب در ویکی واژه

سوار شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه رکوب

حصارکوب و صف‌شکن که خیزدش تف از دهن چو از گلوی اهرمن شررفشان به خارها
بر اهل فقر تا منعم ننازد ازگرانقدری ترازو در نظر سرکوب تمکین‌کرد خفت را
تا برآمد بر تلی سرکوب و از هر دو گروه خاست بانک حرب و ضرب و گیر و دار و کروفر
نه از فراز توان کرد حیلت مرکوب نه از نشیب توان دید جایگاه نفق
او با موفقیت در برابر لاتین‌ها جنگید، و تعدادی از آن‌ها را بر روی تپه آونتین سرکوب نمود.
به ملبوس و مرکوب و آیین و ننگ مکن با ملک هم نشانی به رنگ
از خاک یک دو پایه فروتر نزول ‌کن سرکوبی عروج دماغ فضول‌کن
به که خلقان زتو برآشوبند بر سر و مغز یکدگرکوبند
ز سرکوب میخ وجود مخالف دهد خیمه عدل و دین را اقامت
رفتم فرو بخاک زسرکوب دشمنان نوبت کجا بسرزنش دشمنان رسد
گر رای رکوب آری بر خنگ نهم نه زین نه همچو مه و خورشید براشهب و ادهم باش