معنی کلمه رویینه در لغت نامه دهخدا
ز رویینه آلت به خروارها
ز سیمینه چندان که انبارها.اسدی.رجوع به رویین شود. || برنجین. ( ناظم الاطباء ).
- رویینه استخوان ؛ که استخوان محکم و استواری دارد. که ستون و بنیاد آن استوار است :
ای پیکر منور محرور خون چکان
ثعبان آتشین دم و رویینه استخوان.خواجوی کرمانی.- رویینه طاس ؛ طاس رویین. طاس که از روی یا برنج ساخته شود :
ز بس شورش برق رویینه طاس
به گردون گردان درآمد هراس.نظامی.- رویینه کاس ؛ دارای کاسه رویین. که کاسه آن از روی یا برنج باشد :
خروشیدن کوس رویینه کاس
نیوشنده را داد بر جان هراس.نظامی.- رویینه کوس ؛ کوس که از روی کرده باشند :
زدند از بر پیل رویینه کوس
جهان شد ز گرد سپه آبنوس.فردوسی.