معنی کلمه روزی در لغت نامه دهخدا
دگر هر که دارد ز هر کار ننگ
بود زندگانی و روزیش تنگ.فردوسی.ز من هست روزی و جان از منست
همه آشکار و نهان از منست.فردوسی.روزی دوستان ازو زاید
چون ز امضاش گردد آبستن.فرخی.سال تا سال همی تاختمی گرد جهان
دل به اندیشه روزی و تن از غم به گداز.فرخی.ایا شهریاری که کرده ست ما را
هر انگشتی از تو بروزی ضمانی.فرخی.همی دوم بجهان اندر از پس روزی
دو پای پر شغه و مانده با دلی بریان.عسجدی.سرایی چنین پرنگار آفرید
تن و روزی و روزگار آفرید.اسدی.وگر راه روزیش بست آسمان
بپردروانش هم اندرزمان.اسدی.کسی را که روزیت بر دست اوست
توانایی دست او دار دوست.اسدی.ره روزی از آسمان اندر است
و لیکن زمین راه او را در است.اسدی.گوید همی قیاس که درهای روزیند
اینها دو دستهای جهاندار اکبرند.ناصرخسرو.روزی و عمر خلق بتقدیر ایزدی
این دستها همی بنویسند و بسترند.ناصرخسرو.روزی بی روزی هرگز نماند
در دریا ماهی و در کوه رنگ.مسعودسعد.روزی تو اگر بچین باشد
اسپ کسب تو زیر زین باشد.سنایی.بمیامن آن ، درهای روزی بر من گشاده گشت. ( کلیله و دمنه ).
وکیل شاه جهانی و بندگان ورا
بدست تست کلید خزانه روزی.