روبر
معنی کلمه روبر در لغت نامه دهخدا

روبر

معنی کلمه روبر در لغت نامه دهخدا

روبر. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) ( از: رو + بُر، مخفف بُریده ) الگو. مدل. و رجوع به روبر کردن شود.

معنی کلمه روبر در فرهنگ عمید

۱. آنچه از روی آن چیزی را برش می دهند، الگو.
۲. پارچه یا لباسی که از روی الگو بریده شده باشد.

معنی کلمه روبر در فرهنگستان زبان و ادب

{epicarp, epicarpium} [زیست شناسی] ← برون بَر

معنی کلمه روبر در دانشنامه عمومی

روبر ( به آلمانی: Rüber ) یک شهر در آلمان است که در ماین - کبلنتس واقع شده است. روبر ۸۸۸ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه روبر در فرهنگ عمید

معنی کلمه روبر در دانشنامه آزاد فارسی

روبِر ( ـ ۱۲۲۸م)(Robert)
امپراتور لاتین قسطنطنیه۱ (حک: ۱۲۲۱ـ۱۲۲۸م). این امپراتوری که عموی او هانریِ فلاندری۲ پایه های آن را استحکام بخشیده بود، در دورۀ زمامداری وی تقریباً فرو پاشید. روبر پس از آن که برادر بزرگش فیلیپ۳ حاضر نشد فرانسه را به قصد قسطنطنیه ترک کند و امپراتور لاتین شود، ادارۀ امور این امپراتوری را به دست گرفت. او جوانی لااُبالی بود که در ۲۵ مارس ۱۲۲۱م در قسطنطنیه تاج گذاری کرد و دختر تِئودور اول۴، امپراتور یونانی، را نامزد کرد، اما بعد، از ازدواج با او سرباز زد. پس از مرگ تِئودور، جانشین وی یوحنای سوم۵، روبر را مجبور کرد بخش اعظم قلمرو خود در آسیای صغیر را به امپراتوری یونانی واگذار کند. روبر که با شورش بزرگان قلمرو خود روبه رو شده بود، هنگام فرار برای پناه بردن به پاپ گرگوریوس نهم۶ کشته شد.
ConstantinopleHenry of FlandersPhilipTheodore IJohn IIIPope Gregory IX

معنی کلمه روبر در ویکی واژه

الگوی خیاطی

جملاتی از کاربرد کلمه روبر

در سال ۱۸۸۰ به پراگ، وین و بوداپست سفر کرد. دوران اوج فعالیت حرفه‌ای او بین سال‌های ۱۸۸۹ تا ۱۸۹۲ بود، این در این سال‌ها سرتاسر اروپا کنسرت برگزار کرد و با استقبال بسیار روبرو شد.
اکسی‌آمین‌دار کردن یا اکسی‌آمیناسیون شارپلس[الف] (اغلب به نام آمینوهیدروکسیلاسیون شارپلس[ب] شناخته می‌شود) واکنش شیمیایی است که یک آلکن را به یک آمینو الکل مجاور تبدیل می‌کند. این واکنش با واکنش دی‌هیدروکسیل‌دار کردن شارپلس که طی آن آلکن‌ها به دی‌ال‌های مجاور تبدیل می‌شوند، ارتباط دارد. آمینو الکل‌های مجاور محصولات مهمی در سنتز آلی و داروبرهای مورد استفاده در داروپژوهی هستند.
آینه بردار تا ببینی در او جان و جانان خوش نشسته روبرو
چنین که پیش نظر صورت نکوی تو دارم بهر طرف که کنم سجده روبروی تو دارم
دل بود چون آینه چشم ای همام نقشها را روبرو بیند تمام
سکندر نگه کرد زو خیره ماند بروبر همی نام یزدان بخواند
باد حاجت نیست کز رویت بر اندازد نقاب با تو چون خود روبرو آبد نقاب از خود رود
دید گورستان و مبرز روبرو بانگ برزد گفت که ای نظارگان
شیخ سر فروبرد و گفت: هین! ناودان‌ها راست کنید که باران آمد.
غایبانه عرض حال خویشتن تا کی کنم؟ روبرو خواهم که گویم حال دل را بعد از این
چه خوش بود آن جفای دوست چندان فروبردن به لب از خشم دندان
رخی که دیده خورشید ازو پرآب شده است چه لایق است به آیینه روبرو گردد؟