معنی کلمه رو در لغت نامه دهخدا
فلک کجروتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.خاقانی.سمندر چو پروانه آتش رو است
ولیک این کهن لنگ و آن خوش دو است.نظامی ( از آنندراج ). || با برخی از کلمات ترکیب می شود و معنی اسم مکانی از آن اراده می گردد مانند آب رو. پیاده رو ( مقابل سواره رو ). راهرو. گربه رو. بادرو. دررو ( مخرج ). || ( اِمص ) رفتن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
همت از گفت او چو نو کردم
باز از آن جای قصه رو کردم.؟ || روش. ( آنندراج ). صاحب آنندراج آرد: در ترکیبات خوش رو، آزادرو، گرم رو، تیزرو، نرم رو، سبک رو و پیاده رو احتمال معنی روش و رونده هر دو دارد یعنی کسی که راه و روش او خوش و آزاد است یا خوش و آزاد رونده است - انتهی.
- نیکورو ؛ نیکوروش. نیکوسیرت. خوش سیرت : و به غیبت ما با مردمان این نواحی نیکورو و نیکوسیرت باش. ( تاریخ بیهقی ).
|| ( فعل امر ) امر به رفتن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). رجوع به رفتن شود. || ( اِ ) آواز حزین. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء )( فرهنگ نظام ) ( جهانگیری ). در سنسکریت رو به معنی مطلق آواز هست. ( فرهنگ نظام ).
رو. ( اِ ) معروف است که به عربی وجه خوانند.( برهان قاطع ) ( آنندراج ). جانب پیش سر که از پیشانی شروع شده به زنخ ختم می شود. مثال : چشم و دهن بر روی انسان واقع است. ( فرهنگ نظام ). روی. گونه. چهره. رخ.صورت. دیدار. سیما. ( ناظم الاطباء ). رخساره. گونه. دیم. ( برهان قاطع ). مُحَیّا. رجوع به روی شود : و روی پسر سوی پشت مادر باشد. ( کلیله و دمنه ).
درون حسن روی نیکوان چیست
بغیر نیکویی چیزی است آن چیست.شیخ محمود شبستری.برای شواهد رو رجوع به روی شود.
- به رو انداختن ؛ دچار رودربایستی کردن.
- || دمرو انداختن.
- به رو درافتادن . رجوع به به روی افتادن و درافتادن ذیل روی شود.
- به روی خود نیاوردن ؛ چنین وانمودن که نمیدانم یا نشنیده ام.