رهانده
معنی کلمه رهانده در فرهنگ معین
معنی کلمه رهانده در فرهنگ عمید
معنی کلمه رهانده در فرهنگ فارسی
معنی کلمه رهانده در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه رهانده
ای تو بر آدم دمیده روح را ای تو از طوفان رهانده نوح را
خواری کشیدگان به عزیزی رسند زود از بند و چاه، یوسف خودرا رهانده گیر
مگر بدانکه صدر هم رهانده ز افتقارها
رهانده جهانپهلوان را مگر که یارند با او پری بیشتر
از بینش بلند، به پستی رهانده ایم صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را
صد مرغ دل درافکنی ار در شکنج زلف ما راگمان مکن که زدامت رهانده ای
ظن مبر جانا که من برگشتهام از عاشقی یا دل از دست غم هجران تو برهاندهام
تو بودی از جهان با من بمانده مرا از داغ تنهایی رهانده
رهانده است دل خلق را ز ظلمت کفر فروغ شمع هدا لااله الا الله
برهانده مرا عشق هم از دین و هم از کفر آسوده ز آیین مسلمان و یهودم