رماندن
معنی کلمه رماندن در فرهنگ معین
معنی کلمه رماندن در فرهنگ عمید
معنی کلمه رماندن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - رم دادن گریزاندن . ۲ - متنفر ساختن .
رم دادن رمانیدن تنفیر تار کردن
معنی کلمه رماندن در دانشنامه اسلامی
اگر مُحرم در حرم یا غیر حرم و نیز غیر مُحرم در حرم صیدی را رم دهد و حیوان بر اثر آن تلف شود، ضامن است؛ لیکن چنانچه صید پس از رمیدن به محل خود باز گردد و پس از آن تلف شود، رم دهنده ضامن نیست.
رماندن کبوتران حرم
بنابر قول مشهور، کسی که کبوتران حرم را رم داده، در صورتی که کبوتران به محل خود بازگردند، در ازای همه باید یک گوسفند کفاره دهد و اگر به محل خود باز نگردند، در ازای هر کبوتر باید یک گوسفند کفّاره بدهد.
← رماندن یک کبوتر
۱. ↑ جواهر الکلام، نجفی جواهری، محمد حسن، ج۲۰، ص۲۸۸.
...
معنی کلمه رماندن در ویکی واژه
متنفر ساختن.
جملاتی از کاربرد کلمه رماندن
وَ قالَ الَّذِینَ آمَنُوا، و گرویدگان گویند،، إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ، زیانکاران ایشانند که از خویشتن و کسان خویش درماندند، أَلا إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذابٍ مُقِیمٍ (۴۰) آگاه باشید که کافران در عذابیاند پاینده و همیشگی.
وز ناوک غم شکار ماندن بهتر که شکار او رماندن
خوانده و راندهای چو درماندند کرمش میزبان همییابم
یارب آنها که رماندند ز تو طایر روح جای آن مرغ به سر منزل عقبا دادند
به گزارش علی بن ابراهیم قمی، ۱۴ تن از منافقان پس از حجة الوداع به سال دهم ق. همدست شدند تا پیامبر را در مسیر مکه به مدینه در عقبه هرشی، میان جحفه و ابواء، بکشند. هفت تن از سوی راست عقبه و هفت تن نیز از سوی چپ به قصد رماندن شتر او پیش آمدند. رسول خدا با گزارش جبرئیل از توطئه آنها آگاه شد و چون نامهای ایشان را بر زبان جاری ساخت، فرار کردند و پنهان شدند. در پی کتمان آنان، آیه ۷۴ توبه نازل شد.
انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ این شگفت نگر که چون ترا مثلها زدند، فَضَلُّوا که درماندند. فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا (۹) و راه نیافتند.
شگفتی به شاپور درماندند ورا پیش سالارشان خواندند
پس از مرگ علیمرادخان در اول ربیع الثانی سال ۱۱۹۹ هـ.ق. با رویآوردن آقامحمدخان قاجار به سوی شهر، حاجیابراهیم و دیگر تبعیدیها، همراه با پسر ماجراجوی صادقخان یعنی جعفرخان زند به شیراز گریختند. میرزا محمد کلانتر که آیندهٔ خود در شیراز را نامطمئن میدید، در اصفهان باقی ماند اما به اسارت آقامحمدخان درآمد. او در خاطراتش ابراز پشیمانی میکند که چرا به سخن «فرزند ارجمند» خود یعنی حاجیابراهیم گوش نداده که به او هشدار داده بود منتظرماندن خطرناک است و هرآنچه بر سر دیگر مردمان (اعیان) فارس بیاید بر سر او هم خواهد آمد.
هم چنان همی بود تا دیگر روز، هر ساعتی سوختهتر و والهتر. دیگر روز مادر او را پیش مشایخ شهر برد، گفت: این پسرم را درمان بسازید، و این درد را دارو پدید کنید. ایشان درماندند، گفتند: این دردی بس محکم است و جایگیر، تدبیر آنست که او را به بغداد بری پیش پیران طریقت جنید و شبلی، که اوتاد جهان ایشانند. آن پیر زن به بس رنج و تعب او را در پیش گرفت، و به بغداد برد پیش مشایخ طریقت. جنید درو نگرست، قابل نظر ربوبیّت دید، بباطن آن جوان نظری کرد، خورشید دولت دید که از زیر ابر بشریت وی میتافت. گفت: یا ضعیفه او را بمکّه باید شد پیش بو العباس عطا و ابو بکر کتانی که پیران جهان امروز ایشاناند، و درمان این درد هم ایشان دانند. آن پیر زن او را فرار راه کرد، و سر ببادیه درنهاد بهزاران مشقّت به مکه رسیدند پیش آن شاهان طریقت. ایشان چون او را دیدند، گفتند: عجب جوانی است این جوان! که نسیم صباء دولت فقر از سر زلف وی میدمد! او را بکوه لبنان باید برد که قوام دهر آنجااند. مادر گفت: خیز جان مادر! چیزیست هر آینه درین زیر گلیم! پای برهنه و سر برهنه و شکم گرسنه روی در بیابان نهادند تا رسیدند بکوه لبنان:
چون بزد صوفی به جد در چاشتگاه هر دو درماندند نه حیلت نه راه
همان نامه بنمود و برخواندند بزرگان به اندیشه درماندند
خطیب برفت و این پیغام بداد. آن مغرور آل بویه و غوغا درجوشیدند و بهیکبار غریو کردند و چون آتش از جای درآمدند تا جنگ کنند. خطیب بازگشت و گفت که ایشان جواب ما جنگ دادند، اکنون شما بهتر دانید. حسن سلیمان تعبیهیی کرد سخت نیکو و هر کس را بجای خویش بداشت و قومی را که کم سلاحتر بودند، ساخته بداشت و افزون از پنجاه و شصت هزار مرد از شهر بهدروازه آمده بودند. حسن رئیس و اعیان را گفت: کسان گمارید تا خلق عامّه را نگذارند تا از دروازه شهر بیرون آیند و فرمایید تا بهجایگاه خویش میباشند تا من و این مردم که ساخته جنگ شدهاند، پیش مخالفان رویم. رئیس و اعیان کسان گماشتند و این احتیاط بکردند و حسن متوکّلا علی اللّه، عزّذکره، پیش کار رفت سخت آهسته و بهترتیب، پیادگان جنگی پوشیده در پیش سواران ایستاده، و مخالفان نیز درآمدند و جنگی قوی بهپای شد و چند بار آن مخاذیل نیرو کردند در حمله امّا هیچ طرفی نیافتند که صفّ حسن سخت استوار بود. چون روز گرمتر شد و مخاذیل را تشنگی دریافت و مانده شدند نزدیک نماز پیشین حسن فرمود تا علامت بزرگ را پیشتر بردند و با سواران پخته گزیده حمله افگند بهفیروزی و خویشتن را بر قلب ایشان زدند و علامت مغرور آل بویه را بستدند و ایشان را هزیمت کردند هزیمتی هول و بویهی اسب تازی داشت خیاره، با چند تن که نیک اسبه بودند، بجستند و اوباش پیاده درماندند میان جویها و میان درّهها و حسن گفت: دهید و حشمتی بزرگ افکنید بهکشتن بسیار که کنید تا پس از این دندانها کند شود از ری و نیز نیایند.