رقاق

معنی کلمه رقاق در لغت نامه دهخدا

رقاق. [ رَ ] ( ع اِ )بیابان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). صحرا. ( اقرب الموارد ). || زمین هموار و پست که روی آن نرم و زیر آن سخت باشد یا زمین که آب آن فرورفته باشد یا زمین نرم و فراخ. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). زمین نرم بی ریگ. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) یوم رقاق ؛ روز گرم. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
رقاق. [ رِ ] ( ع ص ) ج ِ رقیق. ( منتهی الارب ) ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به رقیق شود. ج ِ رقیقة. ( اقرب الموارد ). و ورقه [ ورق الجرجیر ] رقاق فیها تشریف. ( تذکره ابن بیطار ). الخفاف و هی الحجارة الرقاق البیض. ( الفهرست ابن ندیم ). رجوع به رقیقة شود. || ج ِ رُقاق. ( منتهی الارب ). رجوع به رقاق شود. || ج ِ رَقَّة. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به رقة شود. || ج ِ رقاقة. ( دهار ) ( آنندراج ) ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به رُقاقَة شود.
رقاق. [ رُ ] ( ع مص ) نرم وسست رفتن شتر، یا سبک رفتن شتر: رق البعیر رقاقاً. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
رقاق. [ رُ ] ( ع اِ ) زمین که آب آن فرورفته باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). به معنی رَقاق ( زمینی که... ). ( از اقرب الموارد ). || نان تنک. یقال : عبدی غلام یخبز الجردق و الرقاق ؛ یعنی گرده و نان تنک. ج ، رِقاق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نان تنک پهن. ( از اقرب الموارد ).نان تنک. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( منتخب اللغات ) ( آنندراج ). لواش. نان تنک. ( یادداشت مؤلف ) :
بره و مرغ و زیربای عراق
گرده ای و کلیچه ای و رقاق.نظامی.رقاق تنک گرده گردروی
ز گرد سراپرده تا گرد کوی.نظامی.سفره نان گشاد و لختی خورد
از رقاق سپید و گرده زرد.نظامی.کای شریف من برو سوی وثاق
که ز بهر چاشت پختستم رقاق.مولوی.کرد الحاحش بخور شیر و رقاق
گفت گشتم سیر واﷲ بی نفاق.مولوی. || ( ص ) تنک و نرم از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رقیق. ( اقرب الموارد ) :
حریری رقاق دو پرویزنی
چو مهتاب تابنده از روشنی.نظامی.

معنی کلمه رقاق در فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) نازک . ۲ - (اِ. ) نان لواش .

معنی کلمه رقاق در فرهنگ عمید

۱. رقیق، نازک.
۲. (اسم ) نان نازک مثل نان لواش.

معنی کلمه رقاق در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) نازک . ۲ - ( اسم ) نان تنک لواش .

معنی کلمه رقاق در ویکی واژه

نازک.
نان لواش.

جملاتی از کاربرد کلمه رقاق

سفره نان گشاد و لختی خو‌َرد از رقاق سپید و گِرده زرد
کای شریف من برو سوی وثاق که ز بهر چاشت پختم من رقاق
و قال جابر بن عبد اللَّه: رأی عمر بن خطاب لحما معلّقا فی یدی. فقال ما هذا یا جابر؟ قلت اشتهیت لحما فاشتریته، فقال او کلّما اشتهیت یا جابر اشتریت، اما تخاف هذه الایة: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها ثم قال عمر: لو شئت لجعلت اکبادا و اسنمة وصلا و صنابا و صلائق و لکن استبقی حسناتی لان اللَّه تعالی وصف قوما فقال: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها، الصلا الشواء و الصناب الاصبغة و الصلائق الرقاق العریض و عن عمر ایضا ان رجلا دعاه الی طعام فاکل ثم قدّم شیئا حلوا فامتنع و قال رأیت اللَّه وبّخ قوما بالتمتع بالطیبات فی الدنیا فقال: أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا، فقال الرجل اقرأ یا امیر المؤمنین ما قبلها. وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَرُوا عَلَی النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا، فلست منهم فاکل و سره ما سمع، فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ، الهون و الهوان واحد، بِما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَفْسُقُونَ ای باستکبارکم و فسقکم.
نان رقاق در دو رقم، لابیک (نرم و نازک) و جارمازاج (خشک با طعم گز) ساخته شده بود.
«فَبَدَأَ» یعنی بدأ المؤذن الزّعیم. و قیل ردّوهم الی مصر. فبدأ واحدا بعد واحد، «قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ» لتزول الریبة و لو بدأ بوعاء اخیه لعلموا انّهم جعلوا فیه ثمّ استخرجها یعنی السّقایة من وعاء اخیه، «کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» الکید ها هنا ردّ الحکم الی بنی یعقوب می‌گوید این تدبیر ما بدست یوسف دادیم و این کید ما ساختیم که او را الهام دادیم تا حکم با برادران افکند، این بآن کردیم تا برادر با وی بداشتیم، «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ» و یستوجب ضمّه الیه، «فِی دِینِ الْمَلِکِ» ای فی حکم الملک و سیرته و عادته لانّ دینه فی السرقة الضرب و التغریم می‌گوید یوسف را برده گرفتن دزد حکم دین وی نبود و موافقت نبود او را در دیانت بدین ملک، «إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» ای الا بمشیّة اللَّه، یرید انّه لم یتمکّن یوسف من حبس اخیه فی حکم الملک لو لا ما کان اللَّه له تلطفا حتّی وجد السّبیل الی ذلک و هو ما جری علی السنة اخوته انّ جزاء السّارق الاسترقاق، «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بضروب الکرامات و ابواب العلم کما رفعنا درجة یوسف علی اخوته فی کلّ شی‌ء و قیل معناه نبیح لمن نشاء ما نشاء و نخصّه بالتّوسعة، «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» یکون هذا اعلم من هذا و هذا من هذا حتی ینتهی العلم الی اللَّه عزّ و جل.
رقاق تنک، گردهٔ گرد روی ز گرد سراپرده تا گرد کوی
بره و مرغ و زیربای عراق گرده‌ها و کلیچه‌ها و رقاق
بر در خانه بگو قیماز را تا بیارد آن رقاق و قاز را
آن کس که رقاق میده یابد از بهر سبوس کی شتابد
و ذلک من دعاء الخلیل علیه السلام لمّا انقطع باهله عن الخلق و الارقاق و الاسباب دعا لهم فقال: «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ». هر که یکبارگی با خدمت حق پردازد، عالمیان دل با محبّت وی پردازند از برکت دعاء خلیل و بیان اجابت این دعا آنست که اللَّه گفت جلّ جلاله: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» این دوستی اوّل از حق در پیوندد آن گه بخلق سرایت کند، یک ذرّه جمال محبّت ازلی در دیده موسی کلیم (ع) نهادند که: «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» تا فرعون جان و دل و دیده خود بر شاهد آن ذرّه همی‌فشاند، شب تا روز جز این کار نداشتی که بدست خویش گهواره موسی می‌جنبانیدی.