رفتگی

معنی کلمه رفتگی در لغت نامه دهخدا

رفتگی. [ رَ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) کوچ و رحلت و هجرت و روانگی. ( ناظم الاطباء ): عیار؛ رفتگی و گریز. ( منتهی الارب ). || نقصان. ( ناظم الاطباء ).
- رفتگی پارچه ؛ تنگ شدن و فرسوده شدن آن بسبب کثرت استعمال و کهنگی. اتلاف. ( ناظم الاطباء ).
- رفتگی پوست یا پشم یا جز آن ؛ نقصان یافتن و کم شدن آن. ( از یادداشت مؤلف ).
- رفتگی خون ؛ اتلاف خون. ( ناظم الاطباء ).
- رفتگی شنوایی ؛ بطلان شنوایی. و کری.( ناظم الاطباء ).
رفتگی. [ رُ ت َ ] ( حامص ) رفتگی خانه ؛ تمیزی و جاروب شدن آن : به این شستگی و رفتگی. ( یادداشت مؤلف ).

جملاتی از کاربرد کلمه رفتگی

درین زمانه که رسم گرفتگی عام است چگونه رنگ ز دست بهار می ریزد؟
عبور جریان الکتریکی از بافتهای زنده با توجه به جریان عبوری، نوع برق گرفتگی، مدت زمان برق گرفتگی و… میتواند آثار مختلفی را در پی داشته باشد و عمق آثار نیز با توجه به هر کدام از عوامل، متفاوت خواهد بود.
از وضع زخود رفتگی یار خرابم از حیرت آن آینه رخسار خرابم
شرابی که آسایش جان ازوست ز خود رفتگیهای مستان ازوست
تنگی ز دل، گرفتگی از سینه می برد پیشانی گشاده ایوان صبحگاه
حضور تنگدلان در گرفتگی باشد شود ز باد سحر غنچه بیشتر دلگیر
ز بس به جام شراب است الفتم، چون ماه برد گرفتگی دل، صدای طاس مرا
گاهی گشادگی بودت گه گرفتگی داری قباچه و فرجی زان فراخ و تنگ
چون غنچه از گرفتگی دل درین چمن یارای حرف نیست به چندین زبان مرا
۱۹۳۷، رادرفورد در اثر فتق محتقن، گونه‌ای تورم به‌سبب گرفتگی اعضای درونی، به‌دنبال افتادنش از درخت هنگام هرس کردن، درگذشت. او، ۶۶ ساله و هنوز سرزنده و قوی بود.
از مکتب گرفتگی آزاد می شود طفلی است روز جمعه خمار هوای ابر
در جبهه گشاده گلها نگاه کن دلگیر ازگرفتگی باغبان مباش