معنی کلمه رطوبت در لغت نامه دهخدا
- رطوبت اصلیه ؛ تری و رطوبت خلقی که در اعضای ابدان است. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ).
- رطوبت بیضیه ؛ رطوبتی باشد شبیه به سپیده تخم مرغ از رنگ و صفا و قوام. ( از بحر الجواهر ). رجوع به رطوبات عین شود.
- رطوبت جلیدیه ؛ رطوبت میانین باشد از رطوبات چشم که جامد و صافی است. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به رطوبات عین شود.
- رطوبت زجاجیه ؛ رطوبت صافیه غلیظةالقوام سپید که کمی بر سرخی زند. چون شیشه گداخته و آن نخستین رطوبت باشد از رطوبتهای چشم از سوی مغز. ( یادداشت مؤلف ).
- رطوبت فضیله ؛ رطوبتی که به باقی عنصرها بالتمام نیامیزد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به رطوبات فضیلة در ذیل ماده رطوبات شود.
- رطوبت کردن کسی را ؛ رطوبت بر مزاج او غالب شدن. ( یادداشت مؤلف ).
- رطوبت نسبی ( اصطلاح فیزیک ) ؛ عبارت است از خارج قسمت رطوبت مطلق بر مقدار بخار آب سیرشده موجود در یک سانتیمتر مکعب هوا. ( از فرهنگ فارسی معین ).
- رطوبت و یبوست ؛ تری و خشکی. ( از فرهنگ فارسی معین ).
- || رقت و غلظت. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || کنایه از سهولت و اشکال. ( فرهنگ فارسی معین ).
- رطوبت هوا ؛ مقدار بخار آب موجود در یک سانتیمتر مکعب هوا را رطوبت مطلق آن گویند. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| تازگی. || نرمی. ج ، رطوبات. ( فرهنگ فارسی معین ).
رطوبة. [ رُ ب َ ] ( ع مص ) رطوبه. رطوبت. تر شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادراللغه زوزنی ) ( ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ) ( دهار ). تر شدن. مقابل خشک شدن. ( از اقرب الموارد ). تری. ( دهار ). || تر و تازه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). رجوع به رطوبت شود.