معنی کلمه رسیدن در لغت نامه دهخدا
رسیدند زی شهر چندان فراز
سپه خیمه زد در نشیب و فراز.رودکی.به راه اندر همی شد شاهراهی
رسید او تا به نزد پادشاهی.رودکی.رسیدند یکسر به توران زمین
سواران ترک و سواران چین.فردوسی.اگر من به ایران نخواهم رسید
نخواهم همی روی کاوس دید.فردوسی.سیاوش چو در پیش ایوان رسید
سر طاق ایوان به کیوان رسید.فردوسی.فرستاده نزد سیاوش رسید
چو آن نامه شاه ایران بدید.فردوسی.رسیدندپس گیو و خسرو به آب
همی بودشان برگذشتن شتاب.فردوسی.مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت
شیر کآنجا برسد خرد بخاید چنگال.فرخی.تنی چند از آب دریا بجست
رسیدند نزدیکی آبخست.عنصری.و هر دو لشکر بدان صبر کردندتا شب رسیده بود بازگشتند چنانکه جنگ قایم ماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641 ). من با این پیلبانان می راندم و مردم پراکنده می رسیدند و همه راه پر زره و جوشن و سپر و ثقل برمی گذشتم که بیفکنده بودند... و چاشتگاه فراخ به حصار... رسیدم و ترکمانان بر اثر آنجا آمده بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628 ). من نزدیک بوسهل زوزنی رفتم به شهر او را یافتم کار راه می ساخت مرا گرم پرسید و چند تن ازآن من رسیده بودند همه پیاده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628 ).
به پای ما چه ره شاید بریدن
بدین مرکب کجا شاید رسیدن.ناصرخسرو.و در آن شهر مردی بود نام او اولیس عاقل بود. روزی بتماشابیرون رفته بود به نزدیک آن بندر رسید. ( قصص الانبیاءص 177 ). چون جعفر طیار با یاران برسیدند کس پیش ملک حبشه فرستاد و دستوری خواست. ( قصص الانبیاء ص 226 ).
پیش از آنکه بدان منزل خواست رسید مرکب استعجال در جولان آورد. ( تاریخ طبرستان ).
ابر بیا و آب زن مشرق و مغرب جهان
صوربدم که می رسد شمس من و خدای من.