رسمی

معنی کلمه رسمی در لغت نامه دهخدا

رسمی. [ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب به رسم. مقابل غیررسمی. بآیین. ( یادداشت مؤلف ). || معمول و متداول که از نوع ممتاز نباشد.
- لباس رسمی ؛ لباسی که در جشنها پوشند. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || لباسی که طایفه نوکر در وقت رفتن بخدمت پادشاه پوشند. ( یادداشت مؤلف ).
- واو رسمی ؛ معدوله. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به واو معدوله و معدوله شود. || منسوب به رسم یعنی نوشته. ( ناظم الاطباء ). || برطبق رسم. مطابق مراسم : رسمی رفتار می کند. ( فرهنگ فارسی معین ). موافق دستور. ( ناظم الاطباء ). || معمولی. ( فرهنگ فارسی معین ). معمولی و متعارفی. ( ناظم الاطباء ). متعارف. که همه کس شناسد. که نزد همه متعارف است : در این سال بود که نرخها عزیز شد گندم من به دویست درم نقد شد و جو به صدوهشتاد درم و همچنان غله عزیز می شد تا منی گندم در ناحیه سیستان به هزارودویست درم رسمی شد. ( تاریخ سیستان ). امامرا به هیچ حال واقف نمی داند مگر کار رسمی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328 ). مگر اسطرلاب شمس وزیر غیر از اسطرلابهای رسمی است که می دانیم. ( امیر ارسلان چ محجوب جیبی ص 97 ).
- رسمی گاو؛ گاوی که در کشتار به کار آید. ( آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی ). || رواج و رایج. ( ناظم الاطباء ). || دولتی. ( یادداشت مؤلف ).
- روزنامه رسمی ؛ روزنامه دولتی. ( یادداشت مؤلف ).
- مدارس ( مدرسه ) رسمی ؛ دولتی. ( یادداشت مؤلف ).
|| کسی که راتبه و مرسوم گیرد. ( فرهنگ فارسی معین ). وظیفه دار. کسی که روزبه روز و ماه به ماه و سال به سال مراتب گیرد. ( ناظم الاطباء ). || خدمتکارمقرب و نزدیک مانند آبدار، شرابدار، جامه دار و غیره ، از رسم. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ). خدمتکار مقرب. ( فرهنگ اوبهی ). خدمتکار مقرب و نزدیک مثل سفره چی و آبدار و شرابدار و ساقی و راتبه دار و وظیفه خوار اعم از آنکه روزینه داشته باشد یا ماهانه یا سالیانه. ( آنندراج از بهار عجم ) ( از لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( از بهار عجم ) ( از شعوری ج 2 ورق 16 ). چاکر. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). چاکر و علوفه خوار. ( فرهنگ اوبهی ) :
دو خازن فکر و الهامش دو حارس شرع و توفیقش
دو ذمی نفس و آمالش دو رسمی چرخ و کیوانش.خاقانی.دولت نبرد محنت رسمی و معاشی
قرآن چه کند زحمت بوعمرو و کسایی.کافی الدین.

معنی کلمه رسمی در فرهنگ معین

(رَ ) ۱ - (ص . ) معمول ، متداول . ۲ - (ق . ) خشک ، به صورت جدی و برابر با مقررات . مق خودمانی ، دوستانه .

معنی کلمه رسمی در فرهنگ عمید

۱. مطابق رسم، عرف، و عادت.
۲. معمولی، متعارف.
۳. مخصوص استفاده در جشن ها و پذیرایی های دولتی یا تشریفاتی: لباس رسمی.
۴. بومی: تخم مرغ رسمی.
۵. [قدیمی] حقوق بگیر.

معنی کلمه رسمی در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) منسوب و مربوط به رسم مقابل غیر رسمی . یا لباس رسمی لباسی که در جشنها پوشند . ۲ - کسی که راتبه و مرسوم گیرد . ۳ - خدمتکار مقرب و نزدیک مانند : آبدار شرابدار جامه دارو غیره . ۴ - خراجگذار . ۵ - طبق رسم مطابق رسم : [[ رسمی رفتار میکند ]] . ۶ - معمولی : [[ مگر اسطرلاب شمس وزیر غیر از اسطرلابهای رسمی است که ما میدانیم ?]] ( امیر ارسلان ) .

معنی کلمه رسمی در ویکی واژه

مطابق قانون و عرف اداری، معمول، متداول.
خشک، به صورت جدی و برابر با مقررات. مقابل خودمانی، دوستانه.

جملاتی از کاربرد کلمه رسمی

گفتم که چه رسم است این بر روی تو برقع گفت رسمیست بدو خواهیم کاین رسم براندازم
باطل به ظلم حق کند افشای راز دل وین نیست طرح تازه که رسمی بود قدیم
نبینی در مسلمانی به جز رسمی و گفتاری ز افعال مسلمانان درین مردان رقم بینی
عین ما چون به عین واصل شد اسم و رسمی که بود زایل شد
در اصلابش کرم رسمی قدیم است کریم ابن الکریم ابن الکریم است
شهان بی حشم و مفلسان محتشمند از این طوایف رسمی بکس نمیمانند
عقل رسمیست موجب غفلت بجنون هوشیار خواهم شد
رسمی است کهن قاعده خون شستن از آب تو تازه رویت آب از خون شوئی
پاک کن از رقم دانش رسمی دل را خانه آینه حیف است منقش باشد
علم رسمی همه خذلان است در عشق آویز که علم آن است