معنی کلمه رسان در لغت نامه دهخدا
- رسالت رسان ؛ پیام رسان. که رسالت کند :
گر زر فدای دوست کند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست.سعدی.- روزی رسان ؛ رساننده روزی.رزق رسان. روزی ده. کنایه از خدای که روزی ده مردم است :
خدای است رزاق و روزی رسان.نظامی.دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت و روزیش داد.سعدی.- سلام رسان ؛ رساننده سلام. برنده پیغام سلام. ابلاغ کننده سلام. ( یادداشت مؤلف ).
- سلام سلامت رسان ؛ یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است. ( ناظم الاطباء ).
- مژده رسان ؛ مژده آورنده. ( ناظم الاطباء ). ابلاغ کننده مژده. رساننده نوید.
- نامه رسان ؛ رساننده نامه. نامه بَر. بَرَنده نامه. در اصطلاح اداری مستخدمی را گویند که عهده دار رساندن نامه های وزارتخانه یا ادارات یا مؤسسات و بنگاههاست.
|| وفی. وافی. ( منتهی الارب ). رسا. بالغ. کامل.
- نارسان ؛ نارسا. نابالغ. ناقص. مقابل بالغ و کامل و رسا :
گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و زشت و نارسان.مولوی. || رسنده. متصل شونده :
دگر هرکه یازد به چیز کسان
بود خشم ما سوی آنکس رسان.فردوسی.سوم دور بودن ز چیز کسان
که دردش بود سوی آنکس رسان.فردوسی.چو دستت به چیز تونبود رسان
چه چیز تو باشد چه آن ِ کسان.اسدی.به آشنا و به بیگانه جود اوست رسان
اگر سوابق هست و اگر سوابق نیست.سوزنی.رسان بود کرم دست او به دشمن و دوست
ندارد آگهی از پایگاهی و سرور.سوزنی.و رجوع به رساندن شود.