معنی کلمه رز در لغت نامه دهخدا
سواری رزی دید بارآوری
سپهبدنژادی بلنداختری.فردوسی.سپهبدنژادی و گندآوری
رزی دید در راه بارآوری.فردوسی.گزیت رز بارور شش درم
به خرماستان بر همین زد رقم.فردوسی.بهار آرد و تیرماه و خزان
برآرد پر از میوه دار رزان.فردوسی.اگر مخالف تو رز نشاند اندر باغ
بوقت بار عنا بر دهد بجای عنب.فرخی ( از آنندراج ).گر نیستت ستور چه باشد
خری بمزد گیر و همی رو
مر کشت را خود افکن نیرو
رز را بدست خود کن فرخو.لبیبی.تا دو سه روزدر این سایه رز
آب انگور گساریم به آب.منوچهری.در سایه رز اندر گوری بکنیدم
تا نیکترین جایی باشد وطن من.منوچهری.آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی به مثل پیرهن رنگرزان است.منوچهری.شد از بیم رخها چو برگ رزان
سر تیغ چون دست وَشّی رزان.