معنی کلمه رحل در لغت نامه دهخدا
رحل. [ رَ ] ( ع اِ )پالان شتر. ج ، اَرْحُل ، رِحال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). پالان شتر. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل ) ( از صراح اللغة ) ( از منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ). پالان اشتر با جمله آلتها و گویند پالان خر. ج ، اَرْحُل ، رِحال. ( مهذب الاسماء ). جهاز شتر که خردتر از قتب باشد. ( از اقرب الموارد ). جهاز شتر و آن خردتر از قتب باشد و مردان بر آن نشینند. ( یادداشت مؤلف ). مَرکب شتر. ( غیاث اللغات ). || مسکن و منزل. ( از منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). مسکن و جای باش مرد. ( ناظم الاطباء ). جای باش مرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بنگاه. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). خانه. مسکن. منزل. ( یادداشت مؤلف ). مثوی و منزل. گفته شود: «عاد المسافر الی رحله و الماء فی رحله »؛ ای منزله. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || رخت و اسباب همراهی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). آنچه از اثاث همراه برداشته شود وفقط به ظرف اطلاق شود و در قرآن است : «اجعلوا بضاعتهم فی رِحالهم ». ( قرآن 62/12 )؛ ای فی اوعیتهم. ( از اقرب الموارد ). رخت مسافر. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). رخت و اسباب. ( از منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ).اثاث و متاع. ( یادداشت مؤلف ) : قلعه ای خواست که بدان مستظهر شود و رحل و ثقل و عیال و اموال خویش آن جایگاه فرستد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 236 ).
- رحل اقامت ؛ صاحب آنندراج به این کلمه معنی فروکش کردن داده است ، اما استوارنیست و شعری که از محسن تأثیر نقل کرده ، شاهد در رحل اقامت بودن است ، به معنی قرار داشتن قرآن در جایگاه بخصوص آن :