راکب

معنی کلمه راکب در لغت نامه دهخدا

راکب. [ ک ِ ] ( ع ص ، اِ ) سوار. ( ازتاج العروس ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ج ، رُکّاب ، رُکبان ، رُکوب ، رِکَبَة، رَکَبَة. ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). ج ، رَکب. ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). به معنی سوارچهارپایان. سواره ، مقابل راجل ، پیاده. ( یادداشت مؤلف ). سوار بر هر مرکوبی. ( ناظم الاطباء ) :
ز رشک او بخمد پشت صاحب خرچنگ
زسهم او برمد هوش راکب ضرغام.؟ ( از سندبادنامه ).دگر ره گفت کاجرام کواکب
ندانم بر چه مرکوبند راکب.نظامی.خاطر سعدی و بار عشق تو
راکبی تندست و مرکوبی جمام.سعدی.ثنا و طال بقا هیچ فایده نکند
که در مواجهه گویند راکب و راجل.سعدی.مثال راکب دریاست حال کشته عشق
به ترک یار بگفتند و خویشتن رستند.سعدی.- راکب التعاسیف ؛ آنکه بدون قید راه می پیماید. ( ناظم الاطباء ).
|| اشترسوار. ( ترجمان جرجانی تهذیب عادل بن علی ص 50 ). شترسوار. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). در اکثر لغت عرب راکب سوار اشتر راگویند و فارس سوار اسب را گویند. ج ، رکاب ، رکبان ، رکوب ، رکبة. ( آنندراج ). شترسوار خاصة. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). و اگر سوار اسب یا الاغ باشد گویند فارس یا فارس حمار. ( ناظم الاطباء ). || نهال خرما بر تنه مادر رسته و تا زمین نرسیده. ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه بر تنه نخل برآید از شاخ و آن را رکوب نیز گویند. ( آنندراج ). شاخ خرما بر تنه نخل برآمده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || کشتی سوار. ( ناظم الاطباء ). ج ، رکاب. ( از متن اللغة ). || بیماریی که در پشت گوسفند عارض شود. ( ناظم الاطباء ). || سر کوه. ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قله کوه. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه راکب در فرهنگ معین

(کِ ) [ ع . ] (اِفا. ) سوار، سواره .

معنی کلمه راکب در فرهنگ عمید

سوار، سوار بر اسب یا شتر.

معنی کلمه راکب در فرهنگ فارسی

سوار، سواربراسب یاشتر، رکاب، رکوب
( اسم ) ۱ - سوار بر اسب شتر و مانند آن . ۲ - سوار بر هر مرکوب . جمع رکبان رکوب رکاب راکبین .

جملاتی از کاربرد کلمه راکب

ما الحیله للشرمد یا راکبا علی البرق من دست در عنان و تو پای در رکیبی
دریغا آنچه به صفات بشریّت و قالب تعلّق دارد، چون اکل و شُرب و جماع و نوم، طایفهٔ خواص این صفات را به اطلاق از خود نفی کنند: نگویند که خوردیم و خفتیم بلکه بخورد و بخفت و گرسنه است و تشنه است. ارباب بصایر را این احوال به طریق مشاهدت معلوم شده است، و بدانسته‌‬اند که جان چون راکب است و قالب چون مرکوب؛ چون کسی اسب را علف دهد و او علف خورَد هرگز اضافت خوردن اسب با خود نکند. این قوم همچنین روا ندارند اضافت خوردن و خفتن با خود کردن. بعد ما که حقیقت ذات انسان چیزی دیگر باشد و آنچه خورد و خسبد چیزی دیگر.
ز سستی فتادی به رو همچو سایه برو گر شدی نور خورشید راکب
راکبانِ درش اثیر فرس همرهانِ دمش عبیر نفس
قهر تو اهل غرور را شده ناکب مهر به جنگ سپهر ز امر تو راکب
بانگ ز راکب نشنیده ست سخت چوب ندیده ست مگر بر درخت
چو یک پا نهد راکبش در رکاب به منزل رود پای دیگر به خواب
با راکبان واگون همره رسد به خانه افتد اگر چلاقی‌، اندر قفای واگون
راکب و مرکوب در فرمان شاه جسم بر درگاه وجان در بارگاه
گوئیا که حیدر و راکب به دُلدُل آمدیم
ز غرب راکب او گر خیال شرق ‌کند به شرق شیهه‌زنان زودتر رسد ز خیال