معنی کلمه راوق در لغت نامه دهخدا
بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را
چون دم مشک و عود تر عطرفزای تازه بین.خاقانی.پالوده راوق ربیعی
خاک قدم تو از مطیعی.نظامی.خمر کلمات او بر راوق نقد و ارشاد پدر صفا یافته. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 255 ). و رجوع به راوک و راووق شود. || ( ص ) صافی از آب و جز آن.( یادداشت مؤلف ) :
عشق تو بس صادق است آه که دل نیست
باده عجب راوق است و جام شکسته.خاقانی. || ( اِ ) کاسه ای که بدان شراب را صاف و روشن کنند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ). || کاسه شراب. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) :
دولتش باقی و نعمت بفزون
راوقی بر کف و معشوق ببر.فرخی. || شراب. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مؤید الفضلاء ).می. ( دهار ). راوق بمعنی شراب مجاز باشد به اطلاق مسبب بر سبب. پالوده شراب. ( یادداشت مؤلف ) :
اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزه عزلت
کلوخ انداز را، از دیده راوق ریز ریحانی.خاقانی.برق تویی و بید من ؛ سوخته توام کنون
سوخته بید خواه اگر راوق عیدپروری.خاقانی.گر همه مستند از آن راوق ، منم هم مست ازآنک
خون چشم راوق افشان درکشم هر صبحدم.خاقانی.الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک