معنی کلمه راهبر در لغت نامه دهخدا
بفرمود تا پیش او شد دبیر
همان راهبر موبد تیزویر .فردوسی.ببرسام گفتند کای راهبر
بباید زدن گردنش بر گذر.فردوسی.چنین گفت شاپور با موبدان
که ای راهبر نامور بخردان.فردوسی.سپهبد چنین گفت کز گرگسار
یکی راهبر ساختم کینه دار.فردوسی.نخست آفرین کرد بر دادگر
خداوند داننده و راهبر.فردوسی.از شست تو بر زخم عدو راست رود تیر
زآنروی که تیرتو بود راهبر فتح.فرخی.اندر بیابانهای سخت ره برده ای بی راهبر
وین از توکل باشد ای شاه زمانه وز یقین.فرخی.بدروازه شهر بر راهبر
نشانده بتی دیده بر گاه بر.اسدی.راهبری بود سوی عمر ابد
این عدوی عمر مستعار مرا.ناصرخسرو.جزآن نیابد از آن راز کس خبر که دلش
ز هوش و عقل درین راه راهبر دارد.ناصرخسرو.نیست بر عقل میر هیچ دلیل
راهبرتر ز نامه های دبیر.ناصرخسرو.ای خدمتت بدانش ، چون طبع رهنمای
وی خدمتت بدولت ، چون بخت راهبر.ناصرخسرو.و آنگاه نه راهبری معین ونه شاهراهی پیدا. ( کلیله و دمنه ). و الا جهانیان را مقرر است که بدیهه رأی و اول فکرت شاهنشاه دنیا راهبر روح قدس است. ( کلیله و دمنه ). و آن را عمده هر نیکی... و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت می شناسند.( کلیله و دمنه ). راهبر استاد و دلیل حاذق ، مسالک و مشارع بزیر قدم آورده. ( سندبادنامه ص 318 ).
خمخانه خرسرای خرپیر
نه راهبری نه باربرگیر.سوزنی.هر چه می تاختم براه امید
طالعم راهبر نمی آمد.خاقانی.خاقانی کی رسد بگرد تو
چون دولت راهبر نمی آید.خاقانی.بدان ره کزو نیست کس را گزیر
بدان راهبر کو بود دستگیر.نظامی.به رهبر توان راه بردن بسر
سر راه دارم کجا راهبر.