با روی بتان کعبه ی دل دیر مغانست در دیر مغان زمزم جان جام شرابست
دل کشد گه بحرم گاه سوی دیر مغانم چه کنم در کف دیوانه فتاده است عنانم
پیر مغان بنا به اشعار حافظ، پیر دیر مغان است و حافظ به او ارادت دارد. حافظ از نامهای پیر دانا، پیر ما، پیر خرابات، پیر میفروشان، پیر میخانه، پیر گلرنگ، پیر خرد، پیر صومعه، پیر میکده، پیر صحبت، پیر ژندهپوش، پیر فرزانه، پیر من، پیر مناجات، پیر پیمانهکش، پیر صاحب فن و پیر دردکش، نیز برای پیر مغان استفاده کردهاست.[۱]
سد بار جام زهر کشیدم بامتحان لب تشنه باز بردر دیر مغان شدم
دیر مغان: کنایه از مجلس عرفا و اولیا و حلقه ذکر است.
هر جا که دری بود زدم خانه امید یک در بجز از دیر مغان باز ندیدم
باز در دیر مغان عربده مستانست سخن از گنج فشانی تهی دستانست
چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت قدمی چند پی مغبچگان باید رفت
شعار ملت اسلامیان بگذار اگر خواهی که در دیر مغان آیی و اسرار نهان بینی
مقصود خود از خاک در کعبه نجستم باید که به جان معتکف دیر مغان شد
ما ترک مقامات و کرامات گرفتیم در دیر مغان راه خرابات گرفتیم
عرفی سر صفهٔ مغان مسند ماست تعظیم گه دیر مغان معبد ماست