معنی کلمه دوم در لغت نامه دهخدا
دوم دانش از آسمان بلند
که بر پای چون است بی داروبند.ابوشکور.قناعت دوم بی نیازی است. ( قابوسنامه ).
یکی است فرد که فردیتش جدا نه ازوست
که نیستش دوم و نیز نیستش تکرار.ناصرخسرو.مکان علم فرقان است و جان ِ جان تو علم است
از این جان دوم یک دم به جان اولت بردم.ناصرخسرومقدری است نه چونان که قدرتش دوم است
مؤثر است نه از چیز و نه به دست افزار.ناصرخسرو.در عالم دوم که بود کارگاهشان
ویران کنندگان بنا و بنا گرند.ناصرخسرو.بخت بدرنگ من امروز گم است
یا رب این رنگ سواد از چه خم است
باز چون بر سر خلق افتد کار
زر بر سفله خدای دوم است.خاقانی.دوم چون مرکبت را پی بریدند
وزان بر خاطرت گردی ندیدند.نظامی.هر نوبتم که درنظر ای ماه بگذری
بار دوم ز بار نخستین نکوتری.سعدی.نه در مردی او را نه در مردمی
دوم در جهان کس شنید آدمی.سعدی ( بوستان ).شود ز حشر نمایان فروغ گنبد تو
بدان مثابه که گویی تجلی دوم است.باقر کاشی ( از آنندراج ).مشاطه صنعش نشود محرم هر هفت
کائینه به خود برد فرو شکل دوم را.حکیم زلالی ( از آنندراج ).
دوم. [ دُ وُ ] ( اِ ) انگشت چهارم که انگشت بنصر باشد. || پشت. || ( ص ) زیردست. ( ناظم الاطباء ).
دوم. [ دَ ] ( ع اِ ) درخت بوی جهودان. و به هندی کوکل است. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). خرمای هندی. ( دهار ) ( ملخص اللغات ). به لغت مغربی خرماست. ( تخفه حکیم مؤمن ). درخت خرمای هندی. ( مهذب الاسماء ). درختی که صمغ آن مقل است. مقل. وقل. ثمرآن مقل مکی و نام دیگرش بوی جهودان است. ( یادداشت مؤلف ). درخت مقل است. ( اختیارات بدیعی ).عرب درخت مقل را دوم گوید و او را خوشه ها باشد چنانکه درخت خرما و در آن خوشه ها باشد و آنچه تر بود عرب او را بهش گوید و چون خشک شود او را وقل گویند و آنچه خوردن را شاید او را جنی گویند. درخت ضخیم باشد شبیه درخت خرما در برگ و پوست. ( از تذکره صیدنه ابوریحان بیرونی ). درخت کنار. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || هر درخت بزرگ. || ( ص ) همیشه آرمیده از هر چیز. || سایه آرمیده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ).