معنی کلمه دوران در لغت نامه دهخدا
از آن روز که قلم را بیافرید تا آن روز که آفتاب و ماه و ستارگان و زمین را بیافرید و فلک بر دوران آمد شش هزار سال بود. ( قصص الانبیاء ص 12 ).
روی هوا را به شعر کحلی بسته
گیسوی شب را گرفته در دوران بر.مسعودسعد.- دوران الفلک ؛ جنبش پی درپی چرخ یکی پس از دیگری بدون توقف و درنگ. ( ناظم الاطباء ).
- دوران دم ؛ گردش خون. ( لغات فرهنگستان ). گردش خون در عروق و شرایین و قلب و غیره. ( هاروه کاشف دوران دم است ) ( یادداشت مؤلف ).
|| گردش سر و دوار. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث ). گیجی سر. ( ناظم الاطباء ). سرگیجه. دور. مبتلا به علت دوار گردیدن و دوار گشتن سر را گویند. ( آنندراج ): سماویر؛دوران سر که نمودار شود مردم را به سبب ضعف بینایی.رَنح ؛ دوران سر. ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح منطقی ) استناد حکم را بر وضعی که صلاحیت علیت را وجوداً و عدماً داراست. ( یادداشت مؤلف ). حرکت. ( اساس الاقتباس ص 52 ).
دوران. ( ع اِ ) ج ِ دار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ دار به معنی سرای. ( از آنندراج ). رجوع به دار شود.
|| ج ِ دوار. ( دهار ). رجوع به دوار شود.
دوران. [ دَ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) گردش. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی. چرخ. طوران. گردانی. چرخش. دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است. ( از نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال 1 شماره 4 ص 16 ) ( از یادداشت مؤلف ). چرخه. ( لغات فرهنگستان ). لغتی است در دور و با لفظ افتادن و نهادن و گرداندن و زدن و کردن مستعمل. ( آنندراج ). صاحب غیاث اللغات گوید هر لفظی بر این وزن آید از مصادر و در او معنی حرکت و انتقال باشد پس آن لفظ به فتحات ثلاثه می آید چنانچه دوران و جریان و طیران و سیلان و... مگر فارسیان اکثر اینها را به سکون ثانی استعمال کنند و گاهی به فتحات. ( از غیاث ). گردش فلک که زمانه باشد :
تا نیاساید ز دوران آسمان چنبری